گنجور

 
حکیم نزاری

گر هیچ به کویِ ما کنی رای

بر خانه ی چشم ما فرود آی

گرچه نبود چو من گدا را

در خوردِ نزولِ پادشا جای

زان روی که خانه خانه ی تست

زنهار مضایقت مفرمای

تا پیش کشی کنیم حالی

از حقّه ی دیده ی گهرزای

پروای کسی دگر ندارم

از توبه خودم کدام پروای

دریاب که شد ز دست کارم

آخر گذری کن از سرِ پای

ای سرو روان به موسم گل

روزی به طوافِ باغ ما آی

هم بلبل را چو من در آشوب

هم باغ به روی خود بیارای

گو باد نزاری و به زاری

آیا بود این سعادتم وای

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode