گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

گر هیچ دلی داری دریاب دل مارا

حال دل این بی دل میپسند چنین یارا

جان نیست چنین کاسد کردیم بسی سودا

هم نیز رهی باید بیرون شوِ سودا را

گر عاشق بی چاره از جور نمی نالد

هم مرحمتی باید معشوقه ی زیبا را

هیهات که مظلومی در دامنت آویزد

امروز کند عاقل اندیشه ی فردا را

گر یاد کنی از من هم حیف بود بر تو

از وصل سخن گفتن کو زهره و کو یارا

ای گل بن باغ من از من دو سخن بشنو

یک بار نصیحت کن آن سرکش رعنا را

گو بیش نزاری را شاید که نرنجانی

گر سر ننهادستم آن بی سر و بی پا را

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode