سحر که سنبلم از جیب پیرهن بکشی
گمان برم که رگ جانم از بدن بکشی
شود کنار و برم بی تو باغ عریانی
که غارتش کنی و سنبل و سمن بکشی
شبم به هم زده یارب تو انتقام مرا
ز صبح ظالم قطاع تیغ زن بکشی
شکسته شد صنم عیشم از خلیل صباح
تو داد من صمد از این صنم شکن بکشی
به نخل عمر نیابد خزان پیری راه
به نوبهار اگر باده کهن بکشی
به سایه گل تو آن گیاه بی کارم
که سر اگر بکشم، بیخم از چمن بکشی
خطاب غمزه خمار تو به من زآنست
که مست حرف خودم سازی و سخن بکشی
ز چشم هندوی تو این مزاج می آید
که صندلم به جبین پیش برهمن بکشی
عنان طبع تو در دست ناز و بدخویی است
عجب نباشد اگر سر ز خویشتن بکشی
اسیر کرده تو از خوشی نیارد یاد
چو طفل خاطرش از خویش و از وطن بکشی
مقید لب شیرین مکن «نظیری » دل
که خسرو ار شوی اندوه کوهکن بکشی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.