فارغ تر از دل تو ندیدم دلی دگر
ایزد تو را سرشته ز آب و گلی دگر
گر مرغ سدره را بکشی مایلی که باز
در خاک و خون طپیده شود بسملی دگر
هر مشکلی که عاجزی ما بیان کند
آسان کنی که پیش نهی مشکلی دگر
از آب و گل غرض شجر قامت تو بود
عالم نداد بهتر ازین حاصلی دگر
از نور محفل تو جهان درگرفته است
نفروخته چراغ تو از محفلی دگر
خاطر به منتهای جمالت نمی رسد
دارم به هر مشاهده ات منزلی دگر
از ماهتاب روی که غیر از جمال دوست
دریای عشق را نبود ساحلی دگر
مستان اساس میکده زیبا نهاده اند
رسمی اگر ز نو ننهد عاقلی دگر
ساقی قدح به کف تو «نظیری » نظر بغیر
دوران ندیده است چو تو غافلی دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای هر قدم بخاک رهت بسملی دگر
در خون ز ترکتاز تو هر سو دلی دگر
شب نیست کز فروغ تو ای شمع انجمن
پروانه یی نسوخته در محفلی دگر
صد داغ حیرتم بدل از شمع بزم اوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.