گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نیر تبریزی

ساقی بیار باده که شد مام روزگار

آبستنی به سلطنت آل آبدار

قَحط‌ُالرِّجال بین که جوانانِ بی‌پدر

نازد به چرخ پیر سر از اوج اعتبار

آن را که در شمار نیارد کسش به قدر

منصب ز سال عمر فزون رفته از شمار

مات پیاده‌ام که ز فرزین ربوده است

از سیر این سیه رخ غدّار کج قمار

استر چو شد به دل به فَرَس نی شگفت اگر

سالی دگر به فیل شهنشه شود سوار

شه گنج زر به پشت خر بارکش نهاد

جمشید اگر به گاو مکلا نمود بار

گنج الحمار نیز ز شه یادگار ماند

چونانکه گنج گاو ز جمشید کامکار

می‌ننگری که سکهٔ دولت چو گنج گاو

با نام این امین شده نامی به هر دیار

هرگز شنیده‌ای که شود جزو دخل گنج

سرگین سر طویلهٔ شاهان نامدار

آری کلید گنج و گهر چون به خر رسید

سرگین شود ذخیرۀ صندوق گنجبار

عیبش مکن برات یخ ار می‌دهد به خلق

این خرچه کز پدر نبود جز یخش به بار

خالی مباد جاش که خوش درّ آبدار

بر جای خود نهاد پس از خود به یادگار

نازم بر آن کس تر و پشمین که گاه وضع

در یک شکم امین مکرر نهاده بار

این شد امین سلطان و آن شد امین ملک

این مالک یمین شد و آن مالک یسار

الحق سزد که عرش معلای سلطنت

نالد چو نوعروس به خود زین دو گوشوار

ای باد اگر به خطّهٔ ری بگذری ز من

آهسته گو به گوش شهنشاه تاجدار

شاها روا مدار که مردان شیرگیر

آرند سر فرود به طفلان شیرخوار

در گیر و دار معرکه شمشیر آبدار

آید به کار مُلک نه کفگیر آبدار

درّی به دست کن که به کانی برد نسب

نی مهره‌ای که بر خر آبی برد تبار

یخ گرچه آبدار بود جای دُرّ ناب

ننشانَدش کسی به سرانگشت اعتبار

شه گرچه آفتاب جهان است فی‌المثل

کآفاق را به تربیتِ او بود مدار

لیک ار هزار سال بتابد به کان قیر

بر مومیا نگردد و تبدیل کان قار

آرم ز شیخ پارس گواهی بدین مثل

با حذف حرف قافیه از روی اضطرار

باران که در لطافت طبعش خلاف نیست

در باغ لاله روید و در شوره‌زار خار

بیهوده این سخن ز حکیمان نکته‌سنج

ضرب‌المثل نبوده در الواح روزگار

از بیضۀ پیاز نیاید شمیم سیب

از شاخۀ خلاف نروید گل انار

خر گرچه آبکش بود و کم خوراک لیک

در روزگار زار نیاید به هیچ کار

دادی کلیدِ مُلک به دزدانِ خانگی

تو مست خواب غفلت و دزدان در انتظار

این دزدد از طویله و آن دزدد از لباس

این دزدد از خزینه و آن دزدد از عیار

ای پورِ بی‌پدر که به خیراتِ رفتگان

ریدی به تخت سلطنت شاه تاجدار

وقت است کز متاع تو کمپانی فرنگ

از آسیا به مُلکِ اروپا کشد قطار

شه کدخدات کرد ولیکن تو از خری

بر گنبد عروس وزارت شدی سوار

سیخی زدی به کون وزارت که تا ابد

خون می‌رود چو دجله‌اش از دیده بر کنار

خوش بر حریف سفله سپردی عروس ملک

تمثال جاکشی به تو زیبد ز شهریار

یا رب به پشم ریش سفید امین ضرب

آن کهنه اصفهانی و دجال خرسوار

یا رب به پاس ذلت زوبین آتشین

یا رب به حق عزت خرجین آبدار

تا جام آفتابه و یخدان و تنگ و لنگ

قاشیق قابلامهٔ عصرانه و نهار

کشکول و کیسۀ نمک و چتر ترک بند

بر مال آبداری شاهان کنند بار

از لطف عام خویش از این انتخاب خوش

شه را ز چشم‌زخمِ سلاطین نگاه دار