من و وصال تو از خواب عجب خیالست این
ولی خیال تو و خواب من محالست این
رخت ربودۀ ز دل نقطۀ سویدائی
نهاده زیر سر زلف کچ که خالست این
قدت بسرو چمن سر فرو نمیآرد
بقامت تو ندانم چه اعتدالست این
ز دست دوست تفاوت نمیکند بخیال
که زهر ناب و یا شربت زلالست این
بکوی دوست خموش خوش است بیخبری
بطوف کعبه ندانم چه قیل و قالست این
کنم بیاد وصال تو احتمال فراق
ولی وصال بدست آید احتمالست این
شکایت از غم هجران چه میکنی نیّر
خموش باش که اینک شب وصالست این
دگر حکایتی از هجر نیز رفت چه باک
بوصل دوست تبرّا زما یقال است این
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.