دل گسست از من و با چشم تو پیوست به هم
دشمن و دوست به خونم شد و همدست به هم
رشتهٔ مهر چنان میگسل از هم که چو خط
ز در صلح در آید بتوان بست به هم
به کدامین طرف ای موج روانی که دگر
زورقی نیست درین بحر که نشکست به هم
تیر مژگان تو تا در دل خونبار نشست
شستم از دیده به یک چشم زدن دست به هم
چشم صیدافکن آن ترک کمانکش نازم
که کند تعبیه صد تبر بیک شست به هم
گر زرهپوش شود عارضت از خط چه عجب
که کشیده است بر او تیغ دو بد مست به هم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بسته تر شد دل من داد چو خط دست به هم
کار زنجیر کند مور چو پیوست به هم
مژه بر هم زدن یار تماشا دارد
که شود دست و گریبان دو جهان مست به هم
نه چنان گشت پریشان دل صد پاره من
[...]
سیل اشکم به شب هجر چو پیوست به هم
کشتی و نوح به یک موجش بشکست به هم
خواستم نقش مه و سنبله از کلک قضا
نقش رخساره و گیسوی تو پیوست به هم
جز خط و زلف که پیوست به هم کس نشنید
[...]
خم ابروی تو تا با مژه پیوست به هم
داد چین تا به ختا تیر و کمان دست به هم
این همه خون دل خلق دلیرانه مریز
عاقبت سیل شود قطره چو پیوست به هم
نیست در ملک دل امروز به جز دست تو دست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.