گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نسیمی

دم حق دمید در ما، دم فضل لایزالی

چه مبارک است این دم ز جناب فضل عالی

چو جناب ذوالجلالت همه بر کمال دیدم

گنه است اگر نگویم که تو ذات ذوالجلالی

صنما ز طرف برقع رخ همچو ماه بنما

که سرای «کن فکان » شد ز وجود غیر خالی

چه خیال نقش بندم که نه صورت تو باشد

که شد از رخ تو روشن که تو نقش هر خیالی

به جمال و حسن و خوبی نکنم ستایش تو

که تو همچنان که هستی همه حسنی و جمالی

رسدت که گوی خوبی ببری ز جمله خوبان

که تو آن مه ملیحی که به حسن بی مثالی

عدم و زوال و نقصان به تو راه از آن ندارد

که تو آن خجسته مهری که منزه از زوالی

ز فراق و درد دوری نکنم حدیث از آنرو

که چو روح و نطق با من شب و روز در وصالی

به کمال اگر تواند صفتت فزونتر آید

بنمای تا بگویم که فزونتر از کمالی

بشری به صورت تو نشنیدم الله الله

چه جمیل حسن و خلقی، چه لطیف زلف و خالی

بنما به خلق عالم رخ و نفی ما سوا کن

که به صاد و عین بهره دهد آن به جیم و دالی

به تو چون غنی نباشم که به وصف درنیایی

که چه بی کرانه ملکی و چه بی شماره مالی

شب قدر اگرچه بهتر ز هزار ماه باشد

تو به قدر و رفعت افزون ز هزار ماه و سالی

ز شراب فضل ما را قدحی ده، ای نسیمی!

که تو جام آفتابی و تو روح لایزالی