گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ناصرخسرو

چرا که تری بر آب بر پدیدترست

بدو کنند همه چیز خشک را آغار؟

هوا زروی حقیقت از آب تر، ترست

ز روی طبع بتری هوا شدست مشار.

همی پرسد ‌اندرین دو بیت که چرا تری آب ظاهرترست، و چیزهاء خشک را بآب همی تر کنند، و هوا بحقیقت از آب تر ترست؟ و این سؤال نه بوجهست از بهر آنک چو خود همی گوید که تری بر آب پدیدترست، چرا بایدش گفتن که هوا بحقیقت از آب ترترست؟ آنگه همی گوید که چرا مر چیزهاء خشک را بآب آغارند چو هوا از آب ترترست؟ و این سخن محالست. و جوابش آنست که گویند: چیزهاء خشک را بآب از آن همی آغارند که بهوا همی چیزهاء خشک تر نشود، بل ترها بهوا ترترست. و این سؤال همچنان است که کسی گوید: چرا گرمی بر آتش ظاهرترست، و چیزهاء سوختنی را بآتش سوزند، و هوا بحقیقت از آتش گرم‌ترست؟ و همی گویند که هوا گرم است. پس اگر این سؤال نه بوجه باشد، پس آن سؤال که‌اندرین دو بیت است نه بوجه باشد.

و گمان چنان افتاده است این مرد را که مر تری را معنی نرمیست، و چو هوا نرم‌تر از آبست همی (گمان) برد که هوا از آب ترترست. و این گمان خطاست از بهر آنک تری دیگرست و نرمی دیگرست، چنانکه سختی دیگرست وخشکی دیگر. و‌اندرین معنی طبایعیان را سخن است: فرق کرده‌اند میان آنچ نرمست و میان آنچ ترست، و میان آنچ خشکست و میان آنچ سخت است، و چیز هست که نرم است و تر نیست، و چیز هست که خشکست و سخت نیست؛ و اگر هرچ نرم است و تر بودی، واجب آمدی که آتش نیز تر بودی، بدانچ همی بینیم که او جوهری نرم است. نه بینی که اگر چه بزرگ آتشی باشد، اگر ما آهنی را بدو‌اندر کنیم و بجنبانیم، آسان بجنبد بی هیچ رنجی کز آن بدست ما برسد؟ و اگر همان آهن را بآبی فرو کنیم که آن آب بمساحت هم بمقدار آن آتش باشد، و آن آهن را‌اندر آن آب بجنبانیم، بدشواری توانیمش جنبانیدن. پس ظاهر کردیم که آتش از آب نرم‌ترست، و‌اندر آتش هیچ تری نیست. و تهمت تری بر هوا جز (از) آن نیفتاده است مردمان را که هوا نرم است، و از آب نرم ترست، تا این مرد همی گوید: هوا بحقیقت از آب ترترست، (پس) واجب آید که (هوا) نرم‌ترست از آب. و همچنین باشد اگر کسی گمان برد که زمین را خشک بدان همی گویند که او سخت سخت است، آنگاه گوید: واجب آید که هرچ او بطبع خشکست سختست.و گویدازین قیاس: واجب آید که آتش که او از خاک خشک‌ترست و خشکی بحقیقت سختی است از خاک سخت‌تر باشد. ولیکن چو آتش را بغایت نرمی یابد، داند که این قیاس باطلست.

و طبایعیان را‌اندر طبیعت هوا اختلافست. گروهی گفتند که جوهر هوا گرم و ترست. و گروهی گفتند: جوهر هوا سرد و خشک است. و دلیل برین سخن آن آوردندکه گفتند که چیزهاء تر‌اندر هوا همی خشک شود، و جوهر هوا مر تری را از جامه تر شده بستاند.و آن طبیعت مر چیز خشک راست که چو مر چیزی تر را بمیان او‌اندر کنند، تری ازو بستاند. و گفتند که اگر هوا خشک نبودی، چیزهاء تر‌اندر میان (او) خشک نشدی.

و گروهی گفتند: جوهرهوا را هیچ طبع نیست البته، چنانک مر آب را هیچ رنگ نیست. و دلیل برین دعوی آن آوردند که گفتند که هواء بهار گاه گرم و ترست، و بتابستان همی گرم و خشک شود، و بتیر ماه همی سردو خشک شود، و بزمستان همی سردو تر شود. پس واجب آید که مر او را بخودی خود هیچ طبیعت نیست، تا مر طبایع را بر تعاقب همی بپذیرد بر مثال آب که او گاهی سپیدی را بپذیرد و گاهی سیاهی و گاهی دیگر رنگی را. پس واجب آید که (مر) آب (را) نیز بذات خویش هیچ رنگی نیست، و هیچ طبیعت را از چهار طبع این تلون نیست که مر هواراست.

و گروهی گفتند که هوا سردو نرمست و نه گرم است و نه تر.و دلیل برین قول آن آوردند که گفتند:اگر هوا تربودی چو بغایت سرد شدی بفسردی، چنانک آب کو ترست چو بغایت سرد شود بفسرد، و چو هوا همی نفسرد پس او تر نیست، بل نرم است. و گفتند: چو همی بینیم که بزمستان هوا (سردترست) از خاک، همی دانیم که هوا بطبع از خاک سردترست تا بزمستان همی از خاک سردتر شود. و اگر هوا بحقیقت از آب تر تر بودی تشنگی را از تشنگان زودتر از آن بردی که همی آب برد، و تشنگی را از ما همی آب بتری خویش نشاند. و چو تشنگی تشنگان همی از هوا که مر آن را بجوف خویش‌اندر کشند و بیرون گذارند زیادت شود، دانستیم که هوا تر نیست (بل) خشکست از بهر آنک معده تشنگان را همی خشک‌تر از آن کند که خود هست.وچیزی که آن مر ترها را خشک کند تر نباشد، چنانک هرچ مر خشکها را ترکند خشک نباشد. پس ظاهر کردیم که نرمی دیگرست و تری دیگر، و خشکی دیگرست و سختی دیگر. نرمی مر جوهر هوا را طبع است، و آن نرمی مر او را تری ثابت نکند چنانک نرمی جوهر آتش مر خشکی او را همی دفع نکند. و آب تر نه بدانست که نرمست، از بهر آنک آتش نیز نرمست و لکن تر نیست.و خاک خشک نه بدانست که سختست، از بهر آنک آتش نیز خشک است و لیکن سخت نیست.و ما دانیم که هرچ آن بآب ترشد، نیز ترتر ار آن نشود. و همی بینیم که (اگر) هوا ترشود، خاصیت هوائی ازو بشود، از بهر آنک خاصیت هوا آنست که مردم تن‌درست مر اورا بجوف خویش‌اندر کشدو باز دهدش و رنجه نشود.و هوا‌اندر جایهاء ژرف با، وقات و‌اندر کانهاء گوهر که‌اندرو آتش کنند و کاریزها همی چنان تر شود که هر که بدان هوا در شود نیز دم نتواند کشیدن و هلاک شود. پس دانستیم که آن تر شده است چنانک بطبع آب گشتست تا خاصیت هوائی ازو بشدست. پس اگر جوهر هوا از آب ترتر بودی چنین که این مرد همی گوید، روا نبودی که هوااز آب که تری (او) از تری هواست ترشدی و تریش بیفزودی، که این چنان باشد که گوید: آتش از خاک خشک‌تر است، ولیکن آتش را خشکی همی از خاک بیفزاید. و این محال باشد.

قول گروهی از فلاسفه است که گفتند: صانع عالم نخست هیولی بابداع موجود کرد.و گروهی گفتند: بل هیولی خود بجزوهاء قدیم بود بی ترکیب. پس گفتند که مر آن جزوهاء هیولی را بهری جمع کرد جمع کردنی سخت پیوسته و افزار آمده تا ازو جوهر خاک آمد چنین گران و سخت که هست. و بهری را از آن جزوها گفتند نیز بیکدیگر پیوسته کرد نه سخت بدین پیوستگی که جزوهاء خاکست، بل سختی گشاده‌تر از خاک، و آن آبست کآن (از) خاک نرم‌ترست. و هر چند جزوهایش بیکدیگر پیوسته است، بدان سختی و محکمی نیست که خاکست. و گفتند: آب بدانچ‌اندرو سختی و گشادگیست، بدان گرانی نیست که خاکست، و بدین سبب سختی (او) سبک‌تر از خاک است، و بر روی خاک ایستاد. و گفتند: بهریرا از آن جزوها نیز گشاده‌تر از آب جمع کرد، بسبب آن گشادگی آن جزوها نیز سبک‌تر از آب آمد، و آن هواست که بر سر ایستادست. و گفتند: و بهری را ازآن جزوهاء هیولی نیز گشاده‌تر از هوا جمع کرد، و آن جزوها نیز بسبب آن گشاده‌تری سبک‌تر از (هوا آمد. و اگر هوا) گشاده‌تر ازین شود که هست؛ آتش گردد. و دلیل بر درستی این قول آن آوردند که گفتند که چو ما سنگ را بر آهن زنیم، بشتاب هوا همی دریده شود و گشاده‌تر از آن همی شود که هست؛ از آنست که همی آتش از میان سنگ و آهن بدان وقت که هوا همی بدریم، پدید آید.و گفتند نیز که چو آب سردست (و) قوت آتش را همی بپذیرد، همی هوا گردد و بهوا برآید، بدانچ از آنک هست همی گشاده‌تر شود.

و کسی نگفت که چرا آب همی بسرما بفسرد و سخت شود چو سنگ و هوا همی سخت نشود، و خاک برتری چرا بفسرد؟ و کسی نگفت که چرا آب همی بکلوخ ‌اندر شود و بسنگی‌اندر نشود؟و کسی نگفت که چرا آب همی از بالا سوی نشیب آیدو ببالا بر نشود، و باد همی ببالا بر شودو هم بنشیب؟ و از بهر آنک مردان همی این چیزها را برین نهاد بینند، پندارند کزین معانی سؤال واجب نیاید، چنانک اگر کسی پرسد که چرا آتش همی پنبه را زود سوزد و هیزم را دیر همی سوزد؟ مرنادان را همی ازین سؤال خنده آید و گویند: این چه سخن باشد؟و کسی نگفت که روغن کو نیز آبست چرا بر سر آب همی ایستد و بآب همی نیامیزد؟ و چرا آتش او را بسوزد؟و کسی نگفت که چرا آتش هیزم تر را بآغاز نگیردو بآخر بگیردش و بسوزدش؟ و کسی نگفت که اگر آتش همی چیزهاء خشک را بیفروزد، سنگ خشکست، چرا سنگ را نیفروزد؟ و کسی نگفت که چرا آب با سیماب نیامیزد؟و کسی نگفت که سرب (کو) گدازنده‌ترین گوهریست، چرا چواندردیگی که صد من سرب (اندرو) باشد و یک من آب، آتش مر آن دیگ را تا از آن آب‌اندرو چیزی بر جایست نگدازد؟ و کسی نگفت که چرا آهن کو سخت‌تر از زرست بآتش بسوزد و زر نسوزد؟

و ما این سؤالات را پیش را پیش ازین یاد کرده‌ایم‌اندر مصنفات خویش چو «کتاب عجایب الصنعة» و «کتاب زادالمسافرین» و «کتاب لسان العالم» و «کتاب اختیارالامام و اختیارالا یمان.» و جواب هر یکی گفته‌ایم بدلایل عقلی و براهین منطقی از بهر آنک شرط حکما است که مصنفات سؤالی را با جواب آن سازند. و همه دیدنیها‌اندر عالم خود سؤال بی جوابست؛ اگر ما آنچ‌اندرین کتاب (‌ها) گفته‌ایم باز گفتیمی، روزگار ضایع کرده بودیمی. و چو گفتنی بیش از آن ماندست که گفته شده است، بباز گفتن آنچ گفته‌ایم خویشتن را مشغول نکنیم. آنگه سپس ازین سؤالات این مرد گفتست: