چون گل تمام داغم و خرم نشسته ام
بر روی زخم خویش چو مرهم نشسته ام
عمریست از هوا و هوس چشم بسته ام
چون غنچه فارغ از غم عالم نشسته ام
پوشیده ام چو خامه لباس سیاه را
در مرگ اهل هوش بمانم نشسته ام
انگشت تر نکرده ام از بزم اهل جود
سیلی زنان به سفره حاتم نشسته ام
بر سر ز دست مهر گل بی مروتی
حیران به روی باغ چو شبنم نشسته ام
مانند نفس به لب من گره شدست
با اهل روزگار چو یک دم نشسته ام
ای سیدا ز سهو به بزمی که رفته ام
از اشک خود به سلسله غم نشسته ام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.