گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملا احمد نراقی

در ریاضت روزی آوردی به شب

شب رسانیدی به روز اندر طلب

کرده بر خود راحت دوران تمام

روز و شب اندر صیام و در قیام

بر دهان نفس افکنده لگام

زان لگامش میخها رفته به کام

تیغ فرمان بر سرش واداشته

صد رقیبش پیش و پس بگماشته

دل بهر دو دست خود بگرفته سخت

می فشردی همچو آن فصاد رخت

بر زبان مسمار و بر لبها لویش

بر دو دیده نشتر و بر سینه ریش

روزی اندر خلوتی بنشسته زار

در گلوی نفس افکنده فسار

ناگهان آمد به گوشش از برون

الغزا و الغزا یا مسلمون

ای گروه مسلمین روز غزاست

روز حرب کافران ناسزاست

در نهادش شوق غزو آمد پدید

دل درون سینه از شوقش تپید

طبع می کردش همی تحریص جنگ

نفس می گفتش روان شو بیدرنگ

می رود وقت جهاد از دست خیز

فرصتی تا هست خون خود بریز

هین برو گوی سعادت بازجوی

ای خنک آنکو برد امروز گوی

مرد جست از جا ولی با صد شگفت

بر به دندان ناخن از حیرت گرفت

نفس را کی در غزا تلواسه است

زیر این کاسه یقین نیم کاسه است

گفت ای نفس دغای حیله ور

تا چه مکر تازه ای داری دگر

رهنمایی نیست کارت ای لعین

اندرین ره کنده ای چاهی یقین

نفس اگر خواند تورا سوی حرم

منتظر بنشانده آنجا صد صنم

مصحفی گر بخشدت کاین را بخوان

مصحفش از مسجدی دزدیده دان

رهنمایی گر کند میدان یقین

دزدها دارد در آن ره در کمین

گر به مسجد خواندت بهر نماز

حیله ای دارد دو چشمان دار باز

رهزنست او کی نماید رهبری

کی ز ابلیسی سزد پیغمبری

دزد راه توست نفست ای فتی

از کفش در کش زمام ناقه را

ره خطرناکست و پر دزد و دغل

هان عنان مرکبت از کف مهل

اندرین ره جان من باهوش باش

پای تا سرچشم باش و گوش باش

چشم باش اما چه چشمی تیزبین

گوش اما گوش خالی از طنین

گفت با نفس ای بزرگ حیله جوی

تا چه مکری در نظر داری بگوی

گفت می جویم خلاص از دست تو

چند باشم من نشان شست تو

سالها شد تا درین گنج نهان

می کشی هر دم به تیغم رایگان

بهر من هر لحظه قتل تازه ای ست

هم ز نام نیک و نی آوازه ای ست

هفت هفتم می کشید اینجا چنین

نی کست گوید ثنای آفرین

غیر یک کشتن نباشد در جهاد

می شوی فارغ ز هر رنج و فساد

پهن گردد نامت اندر روزگار

نام نیکی ماند از تو یادگار

گفت دانستم برو ای بدقمار

هم خلاصی جویی و هم اشتهار

خود پرستی باشدت مقصد از آن

می زنی یک تیر را بر دو نشان

می دهی زهرم ولی در انگبین

می زنی تیرم ولیکن در کمین