گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ملا احمد نراقی

حضرت ایوب که پیغمبر خدا بود چندین سال به انواع بلاها مبتلا شد مروی است که «چهل سال پیش از بلا در نعمت و رفاهیت بود و روزی هزار خوان از مطبخ او می آوردند و در فضایی می گذاردند و مردمان می خوردند و می رفتند» و به روایتی: «بیست هزار اسب در طویله او بود به سوای آنچه در رمه بود و زراعت او به قدری بود که امر فرموده بود هیچ حیوانی و انسانی را از زراعت او منع نکنند تا هر یک هر چه خواهند منتفع شوند» و با وجود این، محصول او به قدری بود که کفایت مونت او را کردی و چهار صد غلام ساربانی او می کردند.

روزی جبرئیل گفت که «ای ایوب ایام راحت، سرآمد و زمان محنت رسید آماده بلا باش گفت: باک نبود ما تن به رضای دوست دادیم».

چون همه اجزایم از انعام او

رسته اند از غرق دانه دام او

گر ز تلخی می کند فریاد و داد

خاک عالم بر سر اجزام باد

ایوب چند گاه منتظر بود تا روزی نماز صبح گزارده پشت به محراب رسالت باز داده بود که ناگاه فریادی برآمد و شبان از در درآمد فریاد کنان پرسید: ای شبان ترا چه شده است؟ گفت: سیلی از دامن کوهسار درآمد و تمام گله را به دریا راند.

شبان در این سخن بود که ساربان رسید با جامه چاک زده و گفت: صاعقه ای وزید و همه شتران را هلاک گردانید مقارن آن حال، باغبان آمد هراسان و گفت: سمومی آمد و جمله درختان را بسوخت ایوب می شنید و تسبیح خدای تعالی می کرد ناگاه معلم پسران او با آه وافغان در رسید که دوازده پسرت مهمان برادر بزرگ بودند که سقف خانه بر سر ایشان فرود آمد و همه را فنا کرد در آن وقت اندکی حال بر ایوب بگردید که به هوش آمد و به سجده افتاد و گفت: الهی چون تو را دارم همه چیز دارم اما چون مال و فرزندانش برفت انواع بلا و بیماری به او رو نهاد و او تن خود را هدف تیر بلا ساخت و سینه سپر کرده به زبان حال می گفت:

هین بگو کمتر سر و اشکنبه ای

رفته گیر از کنج خوان یک حبه ای

جام بلا نوش می کرد و به رضای دوست خشنود بود تا کرم به بدن مبارک او افتاد و دوستان از او نفرت کردند و آشنایان از صحبت او پا کشیدند و به بلای فقر و بی چیزی مبتلا شد.

و «رحیمه»، زن او که از اولاد یوسف پیغمبر بود و در جمال، آیتی از مصحف یوسفی بود، به خانه ها تردد می کرد و خدمتکاری مردمان می نمود و از مزد خود دوا و غذای ایوب را سرانجام می داد و چون مدتی مدید بر این بگذشت، شیطان به صورت پیری به آن شهر آمده و به مردم نمود که این زن، چون خدمت ایوب را می کند به هر خانه که در آید اهل آن خانه به آن مرض مبتلا شوند پس رحیمه را به خدمتکاری خود راه ندادند و امر بر ایشان تنگ شده گرسنگی، علاوه بر سایر مصیبت ها گردید ایوب علیه السلام به زن خود گفت که مرا به آن فضایی بر که هر روز خوان می نهادم و مردم می خوردند و در آنجا بخوابان شاید کسی متذکر آن ایام شود و مرا طعامی دهد چون رحیمه وی را به آنجا رسانید شیطان به مردم گفت که از تعفن مرض ایوب اهل این شهر مبتلا خواهند شد پس مردم از دور، احاطه اش کردند و به سنگ خاره بدن او را خستند ناچار رحیمه او را برداشت و بر سر راهی گذاشت تا چند نفر از آنجا گذشته وی را امداد کردند و به دهی دیگر رسانیدند و از آنجا نیز ایشان را رانده به دهی دیگر رفتند و همچنین از دهی به دهی می راندند ایوب به قوت قلب صبر می کرد و رحیمه به مزدوری و گدایی تحصیل قوتی می نمود تا چندین سال بدین منوال گذرانیدند و گوشتهای بدن مبارک او تمام بریخت و مردم می گفتند که چون او به دروغ دعوی پیغمبری کرد خدا او را به این بلا مبتلا ساخت روزی مناجات کرد که پروردگارا به این همه بلا راضیم و بجز رضای تو نمی جویم که در آن وقت پاره ابری بر سر او ایستاد و به چندین هزار آوازهای عتاب آمیز برآمد که ای ایوب چه بلا بر تو روی داده؟ با تو چه کرده ایم؟ و چه مصیبتی بر تو گماشته ایم؟ چندین پیغمبر این بلا را از ما خواستند و ما به ایشان عطا نفرمودیم.

ایوب علیه السلام در این وقت مشتی خاکستر برداشت و دهان مبارک خود را به آن انباشت و عرض کرد: الهی توبه کردم و چون چندی بر این گذشت و ایوب در خرابه ای افتاده بود و رحیمه در آبادی ها قوتی به صد مشقت به وی می رسانید تا روزی به دهی رفت به در سرای پیره زنی رسید که به عروسی دختر خود مشغول بود و طعامی برای مردم ساخته چون بوی آن طعام به مشام رحیمه رسید گفت: شاید قدری از این را به جهت آن پیر تحصیل کنم پس به در آن خانه آمد و به آن پیرزن فرمود که سالهای بسیار است که غذای پخته به کام ایوب پیغمبر نرسیده تواند شد که قدری از طعام خود را در راه خدا به من دهی تا به جهت او ببرم؟ آن پیرزن گیسوان رحیمه را دید که چون خرمن سنبل پیرامون او را گرفته گفت: اگر گیسوان خود را قطع می کنی و به جهت دختر من می دهی تو را طعام می دهم؟ گفت: ای پیرزن آیا تو روا داری که گیسوان دختر یوسف صدیق علیه السلام به عوض لقمه طعامی بریده شود؟ گفت: آری پس رحیمه گیسوان خود را بریده به آن پیر زال داد و قدری طعام گرفته به نزد ایوب علیه السلام برد ایوب چون گیسوان او را بدید از آن حال سوال کرد دل او به درد آمد و گفت: «انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین» در آن وقت، تیر دعای او به هدف اجابت رسید و بعضی وجوه دیگر از برای گفتن این قول ذکر کرده اند و بلاهایی که از جفاکاران امت به پیغمبر آخرالزمان صلی الله علیه و آله و سلم و به عترت طاهرین و اولاد طیبین او علیه السلام رسید از حد و حصر افزون است و کتب تواریخ به آنها مشحون حتی اینکه فرمود: «ما اوذی نبی مثل ما اوذیت» یعنی «هیچ پیغمبری را این قدر اذیت نرسیده که مرا رسیده» با وجود این، صبر می فرمودند در جنگ احد، دندان همایون او را شکستند و پیشانی منورش را به سنگ جفا خستند و مع ذلک می فرمودند: «اللهم اهد قومی فانهم لا یعلمون» یعنی «خدایا قوم مرا هدایت کن که ایشان نادانند» بالجمله بلایا و مصائب اهل و لا بی انتها، و هر که طالب سعادت باشد باید تأسی به ایشان کند و تن خود را سپر تیر بلا ساخته تحمل و شکیبایی نماید.

فایده: هان، هان تا نگویی که اگر مراد از صبر در مصائب آن است که دل او از مصیبت کراهت نداشته باشد این امری نیست که به اختیار آدمی باشد، زیرا انسان مضطرب است به کراهت از بلایا، پس چگونه آدمی به درجه صبر می تواند رسید؟ زیرا این سخن از نادانی و قصور معرفت است و هر که عارف به خدا و دانا به أسرار و حکمت قضا و قدر او باشد، و یقین داند که هر أمری از جانب خدای تعالی روی داد و از او صادر شد و بندگان خود را به آن مبتلا فرمود، از تنگی و وسعت، و مرض و صحت، و خواری و عزت، یا ألم و غمناکی، یا شادی و فرحناکی همه بر وفق حکمت، و مقتضای مصلحت است، نفس خود را مستعد صبر می سازد و دل او به قضا و قدر الهی راضی می شود و گشادگی در سینه او حاصل می گردد و یقین می کند که قضای خدا بر او جاری نگشته است مگر به خیر پس، از آن لذت می یابد.

مانند کسی که مرض مزمنی داشته باشد که سالها به آن مبتلا بوده و خواب و آرام او منقطع گشته و یقین داند که حجامت دفع آن را می کند، پس، از حجامت کردن، متلذذ می گردد.

با وجود آنکه آنچه بنده را از مرتبه صبر بیرون می برد بی تابی و جزع کردن و بر سر و سینه زدن و جامه چاک کردن و شکایت بسیار نمودن و اظهار اندوه و ملال کردن و تغییر لباس و خوراک دادن و امثال اینها است و اینها همه امور اختیاری هستند که آدمی قدرت بر ترک آنها دارد و باید از آنها اجتناب کند و چنان داند که آنچه به سبب مصیبت از او فوت شد به عنوان عاریت در نزد او بود و از او پس گرفته شده و اما سوختن دل و تنگی سینه و جاری شدن اشک از دیده، که از مقتضای بشریت است بنده را از حد صبر بیرون می برد.

مروی است که «چون أبراهیم پسر حضرت پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم وفات کرد، اشک از چشم مبارک حضرت جاری شد شخصی عرض کرد که آیا شما منع نمی فرمودید ما را از امثال این؟ حضرت فرمود: این ترحم و مهربانی است و خدا رحم می کند مهربانان بندگان خود را» فرمود: «چشم، اشک می ریزد و دل می سوزد و سخنی سر نمی زند که پروردگار را به غضب آورد» بلکه اینها نیز از مقام رضا آدمی را بیرون نمی برد همچنان که مریض به قصد و حجامت راضی و خوشنود است و لیکن از درد و الم متأثر می شود اما کمال صبر آن است که درد و مصیبت خود را پوشیده دارد و اظهار آن را نکند.

حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که «هر که شبی را به مرض بگذراند و قبول کند آن را و شکر خدا را أدا کند مانند کسی است که شصت سال عبادت کند شخصی عرض کرد که قبول آن چگونه است؟ فرمود: بر آن صبر می کند و خبر نمی دهد از آنچه بر او گذشت و چون داخل می شود به صبح، حمد می کند خدا را بر آنچه از برای او بود» و در بعضی اخبار رسیده که «شکایت، آن است که بگوید بر من شبی گذشت که احدی را نگذشت یا مبتلا شدم به آنچه لذت یابد و در هر حالتی شاد و مسرور باشد، زیرا آدمی بعد از آنکه به مرتبه أنس به خدا فائز کسی مبتلا به آن نشده است و اما گفتن اینکه دیشب بیدار بودم، یا امروز تب دارم، داخل شکایت نیست» و از آنچه گفتیم روشن شد که کراهت مصائب، منافاتی ندارد با صبر بلکه از برای بنده مرتبه ای بالاتر از آنچه مذکور شد هست و آن این است که از آنچه بر او وارد شود گردید و أنوار محبت او بر سراچه دل او پرتو افکند و از جام محبت، شراب صفوت نوشید، از آنچه از محبت او به او می رسد راضی و شاکر، و مطلوب او رضای دوست اوست و هر چه از جانب او می رسد به آن خشنود و فرحناک است و از التفات او لذت می یابد.

گر قصد جفا داری اینک من و اینک سر

در راه وفاداری جان در قدمت ریزم

و گوید:

اگر روزی دهی ور جان ستانی

تو دانی هر چه خواهی کن تو دانی

آری هر که کسی را دوست دارد جمیع منسوبان و افعال او را نیز دوست دارد و محنت و خواری را در راه او بهتر از عزت و راحت در راه دیگران می شمارد و شکستگی در کوی او را خوشتر از درستی در کوی دیگران دارد اگر شکر کند به جهت رضای اوست و اگر بنالد، سبب اطاعت امر اوست و پیوسته به زبان حال می گوید:

ما بها و خونبها را یافتیم

جانب جان باختن بشتافتیم

ای جفای تو ز دولت خوب تر

انتقام تو ز جان محبوب تر

نالم آری ناله ها خوش آیدش

از دو عالم ناله و غم بایدش

نالم و ترسم که او باور کند

وز ترحم جور را کمتر کند