تا چهرهٔ آفتاب جان رخشانست
صوفی به مثال ذرهها رقصانست
گویند که این وسوسهٔ شیطانست
شیطانِ لطیف است و حیات جانست
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
تا چهرهٔ آفتاب جان رخشانست
صوفی به مثال ذرهها رقصانست
گویند که این وسوسهٔ شیطانست
شیطانِ لطیف است و حیات جانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم صنما دلم ترا جویانست
گفتا که لبم درد ترا درمانست
گفتم که همیشه از منت هجرانست
گفتا که پری ز آدمی پنهانست
بر جان منت جان رهی فرمانست
فرمان تو مرا جان مرا درمانست
جز تو هر کس که باشدم یکسانست
جانست و تویی بتا تویی و جانست
دل مرکب حق است که درین زندانست
در عالم خاک مدتی مهمانست
دل مرغ حقیقت است در عالم حق
نی خود بازست که زینت سلطانست
دل زنده بجان و جان بود زنده بحق
[...]
آن چیست که مقصود جهانی آنست
آن طرفه که از جهانیان پنهانست
در دانش عقل و جان و تن حیرانست
آن به که چنان بود که بتوان دانست
یک ره که دلت بمهر ما یا زانست
هجرانت کشیدن ای نگار آسانست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.