چشمان خمار و روی رخشان داری
کان گوهر و لعل بدخشان داری
گیرم که چو غنچه خنده پنهان داری
گل را ز جمال خود تو خندان داری
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
چشمان خمار و روی رخشان داری
کان گوهر و لعل بدخشان داری
گیرم که چو غنچه خنده پنهان داری
گل را ز جمال خود تو خندان داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهری همه بنده و رهیکان داری
عالم همه پر ز آشنایان داری
من خود چه کسم چه آید از خدمت من
تو سوخته در جهان فراوان داری
ای شب تو طریقِ زلفِ جانان داری
یعنی نتوان گفت که پایان داری
ای صبح مرا جان به لب آمد امشب
آخر نَفَسی بزن اگر جان داری
ای گوی زنخ زلف چو چوگان داری
ابروی کمان و تیر مژگان داری
خورشید جبین و چهرهٔ همچون ماه
می گون لبی و چشم چو مستان داری
در ساغر زر لعل بدخشان داری
یا جوهر جان در گهر کان داری
آن خون سیا و شست یانی سرخاب
در دور تو آب شد ز میدان داری
تا چند مرا بی سر و سامان داری
چون زلف خودم حال پریشان داری
چون مشکل ما پیش تو سخت آسانست
زان روی بتا درد من آسان داری
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.