جان در ره ما بباز اگر مرد دلی
ورنی سر خویش گیر کز ما بحلی
این ملک کسی نیافت از تنگ دلی
حق میطلبی و مانده در آب و گلی
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
جان در ره ما بباز اگر مرد دلی
ورنی سر خویش گیر کز ما بحلی
این ملک کسی نیافت از تنگ دلی
حق میطلبی و مانده در آب و گلی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
با گشت زمان نیست مرا تنگ دلی
کایزد به کسی داد جهان سخت ملی
بیرون برد از سر بدان مفتعلی
شمشیر خداوند معدبن علی
ای نسبت تو هم به نبی هم به علی
عمر ابدی بادت و عز ازلی
باقی به وجود تو پس از پانصد سال
هم گوهر مصطفی و هم نام علی
آن دل که بدی سغبۀ هر دلگسلی
زلف تو ببرد آن چنان مستحلی
با آن همه آوازۀ دلداری او
زلف تو هم آزموده بهتر بدلی
نازکتر از آبی تو نه از آب و گلی
از جان و دلی از آنکه در جان و دلی
گر کام دل من ندهی از لب خویش
بس خون دلم بریزی از من بحلی
هر سبزه گل که بر دمد ز آب و گلی
خطیست بخون مردمانش سجلی
پیداست ز داغ لاله کز روی زمین
کس زیر زمین نرفت بیداغ دلی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.