هر گه که دل از خلق جدا میبینم
احوال وجود با نوا میبینم
وان لحظه که بیخود نفَسی بنشینم
عالَم همه سر به سر تو را میبینم
برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.
هر گه که دل از خلق جدا میبینم
احوال وجود با نوا میبینم
وان لحظه که بیخود نفَسی بنشینم
عالَم همه سر به سر تو را میبینم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چندانکه بکار خویش وا می بینم
خود را بغم تو مبتلا می بینم
این طرفه، که در آینه دل، شب و روز
من مینگرم ولی ترا می بینم
از عمر که بگذشت بلا می بینم
وز چرخ که برکشد جفا می بینم
از هجر در این میان وفا می بینم
باری ز کسان بین که چها می بینم
از درد همیشه من دوا میبینم
در قهر و جفا لطف و وفا میبینم
در صحن زمین به زیر نه طاق فلک
بر هرچه نظر کنم ترا میبینم
هر گه که دل از خلق جدا می بینم
احوال وجود با نوا می بینم
و آن لحظه که بی خود نفسی بنشینم
عالم همه سر به سر خدا می بینم
در هر چه نظر کنم ترا می بینم
من غیر تو از جهان کجا می بینم
هر نیک و بدی که در همه عالم هست
آئینه روی جانفزا می بینم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.