غزل شمارهٔ ۸۵۹
نی دیده هر دلی را دیدار مینماید
نی هر خسیس را شه رخسار مینماید
الا حقیر ما را الا خسیس ما را
کز خار میرهاند گلزار مینماید
دود سیاه ما را در نور میکشاند
زهد قدیم ما را خمار مینماید
هرگز غلام خود را نفروشد و نبخشد
تا چیست اینک او را بازار مینماید
شیریست پور آدم صندوق عالم اندر
صندوق درشدست او بیمار مینماید
روزی که او بغرد صندوق را بدرد
کاری نماید اکنون بیکار مینماید
صدیق با محمد بر هفت آسمانست
هر چند کو به ظاهر در غار مینماید
یکیست عشق لیکن هر صورتی نماید
وین احولان خس را دوچار مینماید
جمله گلست این ره گر ظاهرش چو خارست
نور از درخت موسی چون نار مینماید
آب حیات آمد وین بانگ سیلابست
گفتار نیست لیکن گفتار مینماید
سوگند خورده بودم کز دل سخن نگویم
دل آینهست و رو را ناچار مینماید
شمس الحقی که نورش بر آینهست تابان
در جنبش این و آن را دیوار مینماید
هر طبله که گشایم زان قند بیکرانست
کان را به نوع دیگر عطار مینماید
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب) | 🔍 شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
نادر.. نوشته:
جمله گل است این ره …
👆⚐
همایون نوشته:
آب حیات آمد وین بانگِ سیل آبست
گفتار نیست لیکن گفتار مینماید
شاه رخسار خود را به هر خسیسی و هر حقیری نمی نماید بلکه به کسی مینماید که آن کس بتواند آن را به دیگران نیز منتقل کند و خشک و خود خواه نباشد لطیف و بخشنده باشد
اما جلال دین میگوید که مدتی است که تصمیم گرفتهام دیگر از شمس سخن با کسی نگویم هر چند دل من مثل آیینه است و ناگزیر آن چه در دل من هست را به همه نشان میدهد
پس بهتر است خودم بگویم چون همه شادیهای من از اوست و همه توانائیها و پهلوانیها و شیر صفتی من از وجود شمس چون سیلی پر توان جاری میگردد و در کلام من طنین افکن میشود، هر بار که آتش من به دود سیاه میگراید دوباره آن را به شعله فروزان تبدیل میکند
عطار و دوا فروش در هر قوطی و طبلهای یک داروی خاصی قرار میدهد که هر کدام برای مرضی خاص است ولی برای من هر چه از طرف شمس میرسد چه گل و چه خار چه نور و چه نار همه مانند شکر شیرین است
شمس بر عکس آن کسی که غلام ویژه خود را نمی فروشد هر بار مرا به بازار میبرد و به همه نشان میدهد تا همه به عشق من به او آگاه شوند زیرا هر بار در من سخنی تازه و عشقی نو پدید میآورد که برای همه زیبا و شنیدنی است
امروز پیامی دارم از او که انسان در این جهان چون شیری درنده و غرنده است هر چند که چون بیماری گرفتار و ناتوان به چشم میآید ولی همان طور که محمد در غار بود ولی آنکه با او آشنا بود میدانست که جای او در آسمان است، انسان هم جایگاهی آسمانی و توانائی فراوان در آفریدگاری دارد اگر به قدرت کشش عشق پی ببرد
👆⚐