غزل شمارهٔ ۵۵۴
این رخ رنگ رنگ من هر نفسی چه میشود
بی هوسی مکن ببین کز هوسی چه میشود
دزد دلم به هر شبی در هوس شکرلبی
در سر کوی شب روان از عسسی چه میشود
هیچ دلی نشان دهد هیچ کسی گمان برد
کاین دل من ز آتش عشق کسی چه میشود
آن شکر چو برف او وان عسل شگرف او
از سر لطف و نازکی از مگسی چه میشود
عشق تو صاف و سادهای بحر صفت گشادهای
چونک در آن همیفتد خار و خسی چه میشود
از تبریز شمس دین دست دراز میکند
سوی دل و دل من از دسترسی چه میشود
با دو بار کلیک بر روی هر واژه میتوانید معنای آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شمارهگذاری ابیات | وزن: مفتعلن مفاعلن مفتعلن مفاعلن (رجز مثمن مطوی مخبون) | شعرهای مشابه (وزن و قافیه) | منبع اولیه: ویکیدرج | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
برای معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است اینجا کلیک کنید.
حاشیهها
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.
محمد بینش (م ــ زیبا روز) نوشته:
مولانا این آموزه را از شمس فرا گرفته است که برای پرواز جان عاشق به جانب حق ، شوری لازم است .این شور در زبان شعری او اغلب ، هوس نام دارد و در زبان حضرت شمس، “هوا” . چنین هوا و هوسی البته معنای مثبتی دارد و با معنای معمول آن در اذهان مردم ــ که هوای نفس را می گویند ــ
فرق دارد .از همین روست که شمس تاکید می کند:
“هوا قاطع شهوت است ” توضیح روشن تر آن را در
سایت “دیدار مثنوی” آورده ام .
👆☹
همایون نوشته:
نکته جالبی در این غزل است و آن شیوه عشق است که هر بار به کمک هوس رنگ دیگری به عشق و عاشق میبخشد
این گونه است که عشق از جنس جاودانگی میشود و چون آتش همواره زنده است و نفس میکشد و میرخسد و بالا میرود
این هوسها را هم عشق پیدا میکند و در دل کوچک عاشق میاندازد و همه حکایت از گشادگی و فراخ ناکی عشق و کوچکی عاشق دارد
این توانائی عشق است که هزاران هزار زیبائی را دائماً تولید میکند تا همواره باشد مانند خورشید که همیشه میتابد زیرا جاودانگی تنها از آن عشق است نه از هیچ چیز دیگری که همیشه یکسان و بی تغییر است مانند خدایان که مذاهب میسازند
این گونه عشق با افریدن هر زیبائی هوسی نو در دل عاشق میاندازد گویی شمس از تبریز که کنایه از دوری اوست هر بار دست دراز میکند و امکان دسترسی دیگری به عاشق میبخشد و عاشق را نیز به دنیای جاودانگی میبرد
👆☹