پذیرفت این دل ز عشقت خرابی
درآ در خرابی چو تو آفتابی
چه گویی دلم را که از من نترسی
ز دریا نترسد چنین مرغ آبی
منم دل سپرده برانداز پرده
که عمریست ای جان که اندر حجابی
چو پرده برانداخت گفتم دلا هی
به بیداریست این عجب یا به خوابی
بگفتم زمانی چنین باش پیدا
بگفتا که شاید ولی برنتابی
دلم صد هزاران سخن راند ز آن خوش
مرا گفت بشنو گر اهل خطابی
که گر او نه آبست باغ از چه خندد
وگر آتشی نیست چون دل کبابی
از این جنس باران و برقش جهان شد
در اسرار عشقش چو ابر سحابی
بگفتم خمش کن چو تو مست عشقی
مثال صراحی پر از خون نابی
دلا چند باشی تو سرمست گفتن
چو در عین آبی چه مست سرابی
بر این و بر آن تو منه این بهانه
تو خود را برون کن که خود را عذابی
من و ماست کهگل سر خم گرفته
تو بردار کهگل که خم شرابی
دلا خون نخسپد و دانم که تو دل
تو آن سیل خونی که دریا بیابی
بهانهست اینها بیا شمس تبریز
که مفتاح عرشی و فتاح بابی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تو ای خاکدان پی برافراز آبی
نپائی گر ایوان افراسیابی
گر ایوان افراسیابی نپایی
ازیرا که پی بر نهاده به آبی
یکی بحر بی ساحلی بر غریقان
[...]
سخن گفت با خویش، دلوی بنخوت
که بی من، کس از چه ننوشیده آبی
ز سعی من، این مرز گردید گلشن
ز گلبرگ پوشید گلبن ثیابی
نیاسودم از کوشش و کار کردن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.