بت من ز در درآمد به مبارکی و شادی
به مراد دل رسیدم به جهان بیمرادی
تو بپرس چون درآمد که برون نرفت هرگز
که درآمد و برون شد صفتی بود جمادی
غلطم مگو که چون شد ز چگونگی برون شد
تو چگونهای ولیکن تو ز بیچگونه زادی
چه چگونه بد عدم را چه نشان نهی قدم را
نگر اولین قدم را که تو بس نکو نهادی
همه بیخودی پسندم همه تن چو گل بخندم
به طرب میان ببندم که چنین دری گشادی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بت من به طعنه گوید چه میان ره فتادی
صنما چرا نیفتم ز چنان میی که دادی
صنما چنان فتادم که به حشر هم نخیزم
چو چنان قدح گرفتی سر مشک را گشادی
شدهام خراب لیکن قدری وقوف دارم
[...]
تو و حسن و کامرنی من و عشق و نامرادی
که بروی خویش بستم در خرمی و شادی
ره و رسم نامرادی ز دل شکسته یی جو
که قدم بهستی خود زده در هزار وادی
چه بود سیاهی شب چو تویی چراغ منزل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
replyپاسخگویی به این حاشیه flagگزارش حاشیهٔ نامناسب linkرونوشت نشانی حاشیه
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.