ای تو پناه همه روز محن
بازسپردم به تو من خویشتن
قلزم مهری که کناریش نیست
قطره آن الفت مرد است و زن
شیر دهد شیر به اطفال خویش
شاه بگوید به گدا کیمسن
بلک شود آتش دایه خلیل
سرمه یعقوب شود پیرهن
نور بد و شد بصر از آفتاب
آب بنوشد ز ثری یاسمن
بلک کشد از بت سنگین غذا
با همه کفرش به عبادت شمن
قهر کند دایگی از لطف تو
زهر دهد دایه چو آری تو فن
گردد ابریشم بر کرم گور
حله شود بر تن مؤمن کفن
بس کن از این شرح و خمش کن که تا
بلبل جان خطبه کند بر فنن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
لقمهای از زهر زده در دهن
مرگ فشردش همه در زیر غن
عمر چگونه جهد از دست خلق
باد چگونه جهد از بادخَن
سروبنان کنده و گلشن خراب
لاله ستان خشک و شکسته چمن
بسته کف دست و کف پای شوغ
[...]
دی به سلام آمد نزدیک من
ماه من آن لعبت سیمین ذقن
بازنخی چون سمن و با تنی
چون گل سوری به یکی پیرهن
تازان چون کبک دری برکمر
[...]
ای ملک شیردل پیل تن
صفدر لشکرشکن تیغ زن
خسرو مسعود سعود فلک
بر سر تاج تو شده انجمن
دولت در خدمت و در مدح تو
[...]
نیک برنج اندرم از خویشتن
گم شده تدبیر و خطا کرده ظن
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.