گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

دو چشم اگر بگشادی به آفتاب وصال

برآ به چرخ حقایق دگر مگو ز خیال

ستاره‌ها بنگر از ورای ظلمت و نور

چو ذره رقص کنان در شعاع نور جلال

اگر چه ذره در آن آفتاب درنرسد

ولی ز تاب شعاعش شوند نور خصال

هر آن دلی که به خدمت خمید چون ابرو

گشاد از نظرش صد هزار چشم کمال

دهان ببند ز حال دلم که با لب دوست

خدای داند کو را چه واقعه‌ست و چه حال

مکن اشارت سوی دلم که دل آن نیست

مپر به سوی همایان شه بدان پر و بال

جراحت همه را از نمک بود فریاد

مرا فراق نمک‌هاش شد وبال وبال

چو ملک گشت وصالت ز شمس تبریزی

نماند حیله حال و نه التفات به قال

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode