گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

یا مکثر الدلال علی الخلق بالنشوز

الفوز فی لقایک طوبی لمن یفوز

من آتشین زبانم از عشق تو چو شمع

گویی همه زبان شو و سر تا قدم بسوز

غوغای روز بینی چون شمع مرده باش

چون خلوت شب آمد چون شمع برفروز

گفتم بسوز و سازش چشمم به سوی توست

چشمم مدوز هر دم ای شیر همچو یوز

ما را چو درکشیدی رو درمکش ز ما

این پرده را دریدی آن پرده را مدوز

ای آب زندگانی بخشا بر آن کسی

کو پیش از این فراق در آن آب کرد پوز

اول چنان نواز و در آخر چنین گداز

اول یجوز آمد و امروز لایجوز

ای جان و بخت خندان در روی ما بخند

تا سرو و گل بخندد در موسم عجوز

در موسم عجوز چو در باغ جان روی

بنماید آن عجوز ز هر گوشه صد تموز

گوید به باغ جان رو گویم که ره کجاست

گوید که راه باغ نیاموختی هنوز

آن سو که نکته‌ها و رموز چو جان رسد

ای عمر باد داده تو در نکته و رموز

تو غمز ما طلب کن خود رمزگو مباش

با آن کمان دولت کو درمپیچ توز

گر نفس پیر شد دل و جان تازه است و تر

همچون بنفشه تر خوش روی پشت گوز

ان لم یکن لقلبک فی ذاته غنی

لم تغنه المناصب و المال و الکنوز

ان کنت ذا غنی و غناک مکتم

کم حبه مکتمه ترصد البروز

یا طالب الجواهر و الدر و الحصی

مثلان فی الظلام فهل تدر ما تحوز

می‌چین تو سنگ ریزه و در زین نشیب بحر

در شب مزن تو قلب که پیدا شود به روز

استمحن النقود به میزان صادق

ردا لما یضرک مدا لما یعوز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode