گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مولانا

باز آمد کای علی زودم بکش

تا نبینم آن دم و وقت ترش

من حلالت می‌کنم خونم بریز

تا نبیند چشم من آن رستخیز

گفتم ار هر ذره‌ای خونی شود

خنجر اندر کف به قصد تو رود

یک سر مو از تو نتواند برید

چون قلم بر تو چنان خطی کشید

لیک بی غم شو شفیع تو منم

خواجهٔ روحم نه مملوک تنم

پیش من این تن ندارد قیمتی

بی تن خویشم فتی ابن الفتی

خنجر و شمشیر شد ریحان من

مرگ من شد بزم و نرگسدان من

آنک او تن را بدین سان پی کند

حرص میری و خلافت کی کند

زان به ظاهر کو شد اندر جاه و حکم

تا امیران را نماید راه و حکم

تا امیری را دهد جانی دگر

تا دهد نخل خلافت را ثمر

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode