عشق آمد و غیر یار نگذاشت
آتش اثری ز خار نگذاشت
تیغ تو فکند سر ز هر تن
یک دوش بزیر بار نگذاشت
دل را افسرد آه سردم
زاتش گده یک شرار نگذاشت
بودم منظور کنج چشمی
چشم بد روزگار نگذاشت
زنگ از دلها زدود اشگم
یک آینه در غبار نگذاشت
تا دست تو ز آستین برآمد
در دست کس اختیار نگذاشت
عشقم گلچین این چمن کرد
روزی که گلی ببار نگذاشت
مشتاق ترا گرفت از غیر
بلبل گل را بخار نگذاشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
شورت در سر خمار نگذاشت
شوقت در دل قرار نگذاشت
آسودهٔ روزگار بودیم
آن فتنهٔ روزگار نگذاشت
آرایش روزگار امروز
[...]
عشق آمد و اختیار نگذاشت
در کشور دل قرار نگذاشت
از جان اثری نماند در تن
وزخاک تنم غبار نگذاشت
کیفیت چشم پرخمارت
[...]
تیغت به سرم خمار نگذاشت
حسرت به دل فگار نگذاشت
ابر مژه در گهر نثاری
ما را ز تو شرمسار نگذاشت
شادیم که گریه های مستی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.