گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
مشتاق اصفهانی

تا چند بکویش ایستم من

پندارد یار نیستم من

در باغ سحر شدم ببویش

خندید گل و گریستم من

خوش آنکه چو شاه و بنده در بزم

بنشیند یار و ایستم من

من قطره تو بحر در حقارت

پیداست بر تو چیستم من

زین زندگیم چه فیض مشتاق

گیرم بی‌یار زیستم من