خوش آنکه بیتو دامن بر جسم و جان فشانم
از خویش گرد هستی دامن فشان فشانم
بر خاک آستانت خوش آنکه جان فشانم
از شوق جان بخاک آن آستان فشانم
خوش آنکه گرم جلوه سرو روان خود را
بینم من و بپایش نقد روان فشانم
بازآی از غمت چند خوناب دل ز دیده
گاه آشکار ریزم گاهی نهان فشانم
سازی تو گوهرافشان چون لعل لب من از شوق
گوهر ز ابر چشم گوهرفشان فشانم
در گلشنی که باید از بیضه در قفس رفت
کو فرصتی که بالی در آشیان فشانم
بازآ ز دوریت چند ای گل ز اشگ خونین
از دیده گاه لاله گاه ارغوان فشانم
زان قیمتی گهر دور مشتاق نقد کونین
ریزندم ار به دامن دامن بر آن فشانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گوهرفشان کن آن لب کز شوق جان فشانم
جان پیش آن دو لعل گوهرفشان فشانم
گر بی توام به دامن نقد دو کون ریزند
دامان بینیازی بر این و آن فشانم
خالی نگرددم دل کز بیم او ز دیده
[...]
جانان نشسته تا من از شوق جان فشانم
من ایستاده تا او گوید: فشان، فشانم!
مشکل کنم فراموش، از پرفشانی دام؛
صد سال اگر پرو بال در آشیان فشانم!
محمل گذشت، و اشکم خاکی نهشت؛ تا من
[...]
خوش آنکه جان به پایت ای دلستان فشانم
دامان تو بگیرم دامن به جان فشانم
من کیستم که او را در بزم جان فشانم
گر پاسبان گذارد بر آستان فشانم
باز آی، ز انتظارت ای نور هر دو دیده
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.