گنجور

 
محتشم کاشانی

ای به ذات کریم بی‌همتا

وی به طبع سلیم بی‌مانند

وی به نخجیر گاه دهر تو را

شیر گردون کمینه صید کمند

ظل قدرت چو آسمان عالی

قدر ظلت چو آفتاب بلند

در رهت همچو بندگان همه روز

خور به تشریف چاکری خرسند

بر درت همچو چاکران همه شب

مه به عنوان بندگی دربند

افتابا سپهر ایوا نا

ای به عونت سپهر حاجتمند

وی به لطف تو چرخ اطلس بود

از مه و افتاب زیور بند

خلعتی کز تن مبارک خود

وعده کردی به این فقیر نژند

بس که می‌باید از تن تو شرف

که نیاید ز خلق چشم گزند

ترسم آن دم که لطف فرمائی

از بر من فرشته‌ها به برند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode