گنجور

 
محتشم کاشانی

شبهای هجران همنشین از مهر او یادم مده

همسایه را دردسر از افغان و فریادم مده

از زاری و افغان من گردد دل او سخت تر

ای گریه بر آبم مران ای آه بر بادم مده

چون میرم و کین منش باقی بود ای بخت بد

جز جانب دوزخ صلا زین محنت آبادم مده

زین سان که آن نامهربان شاد است از ناشادیم

گر مهربانی ای فلک هرگز دل شادم مده

هر دم به داد آیم برت از ذوق بیداد دگر

خواهی به داد من رسی بیداد کن دادم مده

هر دم کنم صد کوه غم در بیستون عشق تو

من سخن جان دیگرم نسبت به فرهادم مده

گفتم به بیدادم مکش در خنده شد کای محتشم

حکمت بر افلاطون مخوان تعلیم بیدادم مده

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode