گنجور

 
محتشم کاشانی

شبم ز روز گرفتارتر به مشغلهٔ تو

که تا سحر به خیال تو می‌کنم گله تو

به دفع کردن غیر از درت غریب مهمی

میان سعی من افتاده و مساهلهٔ تو

نظر در آینه داری و اضطراب نداری

تو محو خویشی و من محو تاب و حوصلهٔ تو

هنوز عهد تو آورده بود دهر به جنبش

که در زمین و زمان بود شور ولولهٔ تو

به گوش مژده تخفیف ده ز درد سر من

که می‌برم دو سه روز این جنون ز سلسلهٔ تو

سئوال کردی و گفتی بگو که برده دلت را

دلم بده که بگویم جواب مسلهٔ تو

فریب کیست دگر محتشم محرک طبعت

که نیست فاصله در نظمهای بی‌صلهٔ تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode