گنجور

 
محتشم کاشانی

جانا مران رخش جفا بر خاکساران بیش از این

زاری ببین خواری مکن با بردباران بیش از این

کردم نگاهی آرزو و آن هم نکردی از جفا

دارند چشم ای بی‌وفا یاران ز یاران بیش از این

دل کرده ساز ای نوش لب در وعده قانونی عجب

گرمی مکش آتش مزن در خامکاران بیش از این

بر گرد زنگی گشت جان ز آب دم تیغت ولی

زان ابرِ تر می‌داشت دل امید باران بیش از این

ای از ازل بر آتشست ساکن سپند جان ما

تسکین مجو تمکین مخواه از بی‌قراران بیش از این

تازان به جولانگه درا کز ناز بر اهل وفا

توسن نتازند از جفا رعنا سواران بیش از این

هر دم به بزم ای محتشم ساقی کشانت می‌کشد

باشند در قید ورع پرهزگاران بیش از این

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode