گنجور

 
محتشم کاشانی

گفتمش دم به دم آزار دل زار مکن

گفت اگر یار مکنی شکوه ز آزار مکن

گفتمش چند توان طعنه ز اغیار شنید

گفت از من بشنو گوش باغیار مکن

گفتم از درد دل خویش به جانم چه کنم

گفت تا جان شودت درد دل اظهار مکن

گفتم آن به که سر خویش فدای تو کنم

از میان تیغ برآورد که زنهار مکن

گفتمش محتشم دلشده را خوار مدار

گفت خورد از پی عزت او خوار مکن

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode