گنجور

 
محتشم کاشانی

مفتون چشم کم نگه پر فتنه‌ات شوم

مجنون آهوانه نگه کردنت شوم

از صد قدم به ناوکی انداختی مرا

قربان دست و بازوی صید افکنت شوم

دامان سعی بر زده‌ای در هلاک من

ای من هلاک بر زدن دامنت شوم

زان تندخوتری که توانم ز بیم گشت

پیرامنت اگر همه پیراهنت شوم

کم می‌کنی نگاه ولی خوب می‌کنی

قربان طرح و وضع نگه کردنت شوم

کردی ز باده پیرهن عاشقانه چاک

شیدای چاک کردن پیراهنت شوم

من بلبل ندیده بهارم روا مدار

کاواره همچو محتشم از گلشنت شوم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode