گنجور

 
محتشم کاشانی

ای شربت جفای تو هم تلخ و هم لذیذ

خصمانه حرفهای تو هم تلخ و هم لذیذ

رد جام عشوه ریخته میها به زهر چشم

چشم غضب نمای تو هم تلخ و هم لذیذ

صلح و حیات و مرگ بهم داده‌ای که هست

وقت غضب ادای تو هم تلخ و هم لذیذ

دی زهر و انگبین بهم آمیختی که بود

دشنام جان فزای تو هم تلخ و هم لذیذ

ای دل ز خشم و صلح به آن لب سپرده یار

صد شربت از برای تو هم تلخ و هم لذیذ

امشب دهنده می و نقلی که صد اداست

با لعل دلگشای تو هم تلخ و هم لذیذ

در عشق کس نداد شرابی به محتشم

از ماسوا سوای تو هم تلخ و هم لذیذ

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode