گنجور

 
محتشم کاشانی

گر از جمال جهانتاب او نقاب کشند

جهانیان قلم رد بر آفتاب کشند

برای نیم نگه سرخوشان خواب غرور

هزار منت از آن چشم نیم خواب کشند

اگر شوی نفسی با بهشتیان همدم

دگر ز همدمی حوریان عذاب کشند

برند راه به میزان حسن چون تو سوار

شوی به ناز و بتان حلقهٔ رکاب کشند

ز طبع آب تحیر برون برد حرکت

ز صورت تو مثالی اگر بر آب کشند

غبار راه جنیبت کشان حسن تو را

بود دریغ که در چشم آفتاب کشند

سپار محتشم آخر زمام کشتی تن

به ساقیان که تو را در شط شراب کشند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode