گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
محتشم کاشانی

چراغ خود دگر در بزم او بی‌نور می‌بینم

بهشتی دارم اما دوزخی از دور می‌بینم

به خشم است آن مه از غیر و نشان تیر خوفم من

که در دستش کمان خشم را پرزور می‌بینم

نگه ناکردنش در غیر خرسندم چسان سازد

که من میل نگه زان نرگس مخمور می‌بینم

به ساحل گر روم بهتر که دریای وصالش را

ز طوفانی که دارد در قفا پرشور می‌بینم

هنوز از آفتاب وصل گرمم لیک روز خود

به چشم دور بین مثل شب دیجور می‌بینم

برای غیر گوری کنده بودم در زمین غم

کنون تابوت خود را بر لب آن گور می‌بینم

چسان پیوند برد محتشم در نزع جسم از جان

ز دست او کنون خود را به آن دستور می‌بینم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode