دوش مستی را همآغوش جنون میساختم
بهر خود اسباب رسوایی فزون میساختم
ز آتش می صحبت ما با رقیبان گرم بود
هر زمان افسردهای را گرمخون میساختم
بس که میدیدم ز مستی گوش بر حرف خودش
هر دم اظهار محبت را فزون میساختم
گر خبر میداشتم از تلخکامیهای بزم
با خمار آلودگیهای برون میساختم
تا شدم افسرده میلی، حیرتی دارم که من
با چنان سوزی تمام عمر چون میساختم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوش مستی را همآغوش جنون میساختم
بهر خود اسباب رسوایی فزون میساختم
بس که میدیدم ز مستی گوش بر حرف خودش
هر دم اظهار محبت را فزون میساختم
گر نه خود را بیخود از جام جنون می ساختم
دوش با این درد دل تا روز چون می ساختم
یاد آن دارد که تا ذوقم فزاید روز وصل
حسرت دل یادم از یادت فزون می ساختم
آه از آن حرمان که دل را از خیالات محال
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.