گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ، إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ ابراهیم از شیعت نوح بود، در اصول توحید اگر چه مختلف بودند، در فروع دین و شرعیات و در شرایع جمله انبیا اصول دین و توحید یکسانست در ان اختلاف نه، همانست که فرمود تعالی تقدّس: «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّی بِهِ نُوحاً...» الآیة. اختلافی که هست در شرایع و احکام است و آن اختلاف رحمت است از خداوند جل جلاله بر خلق تا کار دین بر خلق تنگ نباشد «یُرِیدُ اللَّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ»، و مثل ایشان چون قومی است که روی بمنزلی دارند هر یکی براهی میروند و آخر منزل یکی، راه بود نزدیک تر و راه بود دورتر، هیچ راه بسعادت آخرت نزدیکتر از راه مصطفی (ص) و شریعت وی نیست، ازینجاست که شریعت وی ناسخ شرعها آمد و عقد وی فاسخ عقدها آمد، شرعی منزل نه محدث، و عقدی مبرم نه مختل، شرعی مقدّس نه مهوّس، و عقدی مؤیّد نه موقّت، شرعی معلوم نه مجهول، و عقدی مبسوط نه مقصور، شرعی که از روشنی چون آفتاب روزست و دوستان را عظیم دل افروزست مصطفی (ص) فرمود: «کیف انتم اذا کنتم من دینکم فی مثل القمر لیلة البدر و لا یبصره منکم الا البصیر».

«إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ابراهیم روی نهاد بدرگاه رب العزّة بدلی سلیم بی‌هیچ آفت و بی‌هیچ فتنه، از علائق رسته و از حظّ نفس خویش واپرداخته، همانست که فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی ذهابه فی اللَّه اوجب ذهابه الیه. در کار اللَّه نیک برفت تا در راه اللَّه راست رفت، حق تعالی ابراهیم را فرمود: إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی اخبارست از قول او، موسی را گفت: جاءَ مُوسی‌ لِمِیقاتِنا اخبارست از صفت او، مصطفی را فرمود: أَسْری‌ بِعَبْدِهِ از صفت خود اخبارست در حقّ او. ابراهیم در مقام تفرقت بود، موسی در عین جمع بود، مصطفی در جمع جمع بود. نشان تفرقت ابراهیم «إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، نشان جمع موسی «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»، نشان جمع جمع مصطفی علیه الصلاة و السلام «دَنا فَتَدَلَّی». بر ذوق اهل معرفت «إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی» اشارت است بانقطاع بنده، و معنی انقطاع با حق بریدن است در بدایت بجهد و در نهایت بکلّ در بدایت تن در سعی و زبان در ذکر و عمر در جهد، و در نهایت با خلق عاریت و با خود بیگانه وز تعلّق آسوده، صد سال آفتاب از مشرق برآید و بمغرب فرو شود تا منقطعی را دیده آن دهند که مقام خلق از مقام حق باز شناسد و بدایت از نهایت باز داند واسطی گفت: خلیل از خلق بحق میشد و حبیب از حقّ بخلق می‌آمد، او که از خلق بحق شود حق را بدلیل شناسد و او که از حق بخلق آید دلیل را بحق شناسد، نه بینی که خلیل از راه دلیل در آمد بهر دلیلی که میرسید در و همی آویخت که «هذا ربی» و این بدایت حال وی بود چون بنهایت رسید جمال توحید بدیده عیان بدید گفت: «إِنِّی ذاهِبٌ إِلی‌ رَبِّی سَیَهْدِینِ».

پیر طریقت گفت: الهی! او که حق را بدلیل جوید ببیم و طمع پرستد، و او که حق را باحسان دوست دارد روز محنت برگردد، و او که حق را بخویشتن جوید نایافته یافته پندارد. الهی! عارف ترا بنور تو میداند از شعاع وجود عبارت نمی‌تواند، در آتش مهر میسوزد و از نار باز نمی‌پردازد.

«فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ» اسماعیل کودکی روز به روز افزون بود، کریم برآمده و عزیز برخاسته، سلاله خلت بود و صدف درّ محمد مرسل بود، گوشه دل خلیل درو آویخت، بچشم استحسان درونگرست، از درگاه عزت عتاب آمد که ای خلیل ما ترا از بت آزری نگه داشتیم تا دل در بند عشق اسماعیلی کنی؟ هر چه حجاب راه خلت باشد چه بت آزری و چه روی اسماعیلی.

بهر چه از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان

بهر چه از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا ای

بهر چه از راه باز افتی چه کفر آن حرف و چه ایمان بهر چه از دوست و امانی چه زشت آن نقش و چه زیبا ای خلیل دعوی دوستی ما کردی و مریدوار در راه ارادت آمدی که: إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ، از خلایق و علایق بیزاری گرفتی که «انهم عدوّ لی الارب العالمین»، اکنون آمدی و دلی که بر محبت جلال و جمال ما وقف است فا او پرداختی و مهر مهر برو نهادی، قرّبه لی قربانا و انقطع الیّ انقطاعا خیز او را قربان کن ور ما را میخواهی درد خود را درمان کن.

تا دل ز علایقت یگانه نشود

یک تیر ترا سوی نشانه نشود

تا هر دو جهانت از میانه نشود

کشتی بسلامت بکرانه نشود

پیران طریقت مریدان را در ابتدای ارادت از دیده فرو گیرند تا در هیچ چیز ننگرند برای آنکه هر چه بیرون نگرند آن چیز و بال ایشان گردد و مایه محنت. یعقوب روزی بدیده استحسان در جمال یوسف نگرست، ببین که چه محنت کشید و چون مبتلا گشت بفراق یوسف! مصطفی (ص) روزی فرمود: من عایشه را دوست دارم، کشید آنچه کشید و دید آنچه دید از گفتار و افک منافقان! خلیل را همین حال افتاد، گوشه دل بمهر اسماعیل داد، هم خود ببلا افتاد و هم اسماعیل را بمحنت افکند. چون قصه خواب با وی بگفت که «إِنِّی أَری‌ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ» اسماعیل خود رشید بود، کریم طبع و نیکو خلق، جواب داد که: «یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» ای پدر آنچه فرموده‌اند بجای آر، راه خلّت تو پاک باید و پسندیده، ما را گو خواه سر باش و خواه مباش. سخن گفته‌اند تا ازیشان هر دو کدام سخی‌تر بود، او که فرزند می‌فدا کرد یا او که جان و تن فدا کرد؟ ابراهیم گفت: کار من عجب‌تر که فرزند عزیز می‌فدا کنم، اسماعیل گفت: سخاوت من عظیم‌تر که جان عزیز و تن نفیس می‌فدا کنم، ابراهیم گفت: ترا درد یک ساعته بیش نبود، و مرا در هر نفسی دردی بود، و در هر لحظه‌ای اندوهی که بدست خویش فرزند خویش کشته باشم، چنانستی که رب العزة گفتی: من از شما هر دو جوادترم و کریم‌تر که ناکشته بکشته برداشتم و ناخواسته فدا فرستادم‌ «وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» چرا بزرگوار و عظیم نباشد ذبیحی که اللَّه فرستد! جبرئیل آرد، ابراهیم پذیرد فدای اسماعیل شود.

قوله: وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ محمد بن احمد العابد گوید: در مسجد اقصی نشسته بودم، روز آدینه بعد از نماز دیگر که دو مرد را دیدم یکی بر صفت و هیئت ما، و آن دیگر شخصی عظیم بود قدّی بلند و پیشانی فراخ پهن قدر ذراعی، این شخص عظیم از من دور نشست و آنکه بر صفت و قد ما بود فرا پیش من آمد و سلام کرد، جواب سلام دادم و گفتم: من انت رحمک اللَّه تو کیستی و آن که از ما دور نشسته کیست؟ گفت من خضرم و او برادر من است الیاس. گفتا: رعبی از ایشان در دل من آمد و بلرزیدم، خضر گفت: لا بأس علیک نحن نحبّک ما تو را دوست داریم چه اندیشه بری؟ آن گه گفت: هر که روز آدینه نماز دیگر بگزارد و روی سوی قبله کند و تا بوقت فرو شدن آفتاب همی گوید: یا اللَّه یا رحمن، رب العزة دعای وی مستجاب گرداند و حاجت وی روا کند. گفتم: آنستنی آنسک اللَّه بذکره، گفتم طعام تو چه باشد؟ گفت: کرفس و کماه، گفتم: طعام الیاس چه باشد؟ گفت: دور غیف حواری هر شب وقت افطار، گفتم: مقام او کجا باشد؟ گفت: در جزائر دریا، گفتم: شما کی با هم آئید گفت: چون یکی از اولیا از دنیا بیرون شود هر دو برو نماز کنیم، و در موسم عرفات بهم آئیم و بعد از فراغ مناسک او موی من باز کند و من موی او باز کنم. گفتم: اولیاء اللَّه را همه شناسی؟

گفت: قومی معدود را شناسم، آن گه گفت: چون رسول خدا (ص) از دنیا بیرون شد زمین باللّه نالید که: بقیت لا یمشی علیّ نبی الی یوم القیمة، رب العالمین فرمود: من ازین. امّت مردانی را پدید آرم که دلهای ایشان بر دلهای انبیا باشد. آن گه خضر برخاست تا رود من نیز برخاستم تا با وی باشم، گفت: تو با من نتوانی بودن من هر روز نماز بامداد به مکه گزارم در مسجد حرام، و هم چنان نشینم نزدیک رکن شامی در حجر تا آفتاب بر آید، آن گه طواف کنم و دو رکعت خلف المقام بگزارم و نماز پیشین به مدینه مصطفی گزارم و نماز شام به طور سینا و نماز خفتن بر سدّ ذو القرنین، و همه شب آنجا پاس دارم چون وقت صبح باشد نماز بامداد با مکه برم در مسجد حرام‌

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode