گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میبدی

قوله تعالی و تقدّس: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بسم اللَّه نور الاسرار و سرور الأبرار، بسم اللَّه قهر الشیطان الغدّار، و سبب لمرضاة الملک الجبار. اللَّه است آفریدگار جهان و جهانیان، من قوله: اللَّهُ خالِقُ کُلِّ شَیْ‌ءٍ. اللَّه است روزی‌دهنده آفریدگان، من قوله: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُها. اللَّه است نگه دارنده زمین و آسمان، من قوله: إِنَّ اللَّهَ یُمْسِکُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ. اللَّه است کفایت کننده شغل بندگان، من قوله: أَ لَیْسَ اللَّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ. اللَّه است راه نماینده مؤمنان، من قوله: وَ إِنَّ اللَّهَ لَهادِ الَّذِینَ آمَنُوا. اللَّه است غیب‌دان و نهان‌دان، من قوله یَعْلَمُ السِّرَّ وَ أَخْفی‌. اللَّه است آمرزنده گناهان، من قوله: إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً.

اللَّه است بخشاینده و مهربان بر مؤمنان، من قوله: وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً.

بسم اللَّه در تحت هر حرفی اشارتی است و در آن اشارت بشارتی، با اشارت است که بصیرم می‌بینم کردار تو. سین اشارت است که سمیع‌ام می‌شنوم گفتار تو، میم اشارتست که مجیبم می‌نیوشم دعاء تو. با اشارت است ببرّ او، سین اشارت است بسرّ او. میم اشارت است بمنّت او گویی قسم یاد میکند میگوید جلّ جلاله: ببرّ من با بندگان من، بسرّ من با دوستان من، بمنّت من بر مشتاقان من که عذاب نکنم بنده‌ای را که باخلاص گوید نام من و در هر کار ابتدا کند بنام من با بقاء او، سین سناء او، میم مجد او، بابقاء بنده، سین سرور بنده، میم مقام بنده. میگوید عزّ جلاله: عبدی بقاء من بمن، بقاء تو زمن، سناء من صفت من، سرور تو صحبت من، مجد من جلال من، مقام تو بر درگاه من. اللّه‌ام که کافران را عذاب کنم اظهار حجّت را، رحمانم با مؤمنان فضل کنم اظهار منّت را. رحیم‌ام عاصیان را عفو کنم اظهار رحمت را.

الم الالف یشیر الی الایة و اللّام یشیر الی لطفه و عطائه و المیم یشیر الی مجده و سنائه فبآلائه رفع الجحد عن قلوب اولیائه و بلطف عطائه اثبت المحبّة فی اسرار اصفیائه و بمجده و سنائه مستغن عن جمیع خلقه بوصف کبریائه. الف اشارتست بآلاء و نعماء و لام اشارتست بلطف و عطاء او، میم اشارتست بمجد و سناء او.

میگوید بآلاء و نعماء من، بلطف و عطاء من، بمجد و سناء من که این حروف قرآن کلام من.

تِلْکَ آیاتُ الْکِتابِ الْحَکِیمِ ای هذه آیات الکتاب المحکم المحروس عن التغییر و التبدیل. کتاب ربّانی، کلام یزدانی، نامه آسمانی، حبل اللَّه المتین و نور المبین، حجّت رسالت و منشور نبوّت و معجز دعوت. نامه‌ای که تغییر و تبدیل را درو راهی نه، حکم و امثال او را کوتاهی نه، معانی و احکام او را تناهی نه، رسم و نظم او را تباهی نه، متّبع او را گمراهی نه.

هُدیً وَ رَحْمَةً لِلْمُحْسِنِینَ عابدان را هدی و رحمت است، عارفان را دلیل و حجّت است. هر که را قرآن طبیب بود اللَّه او را حبیب بود، هر کرا قرآن انیس بود اللَّه او را جلیس بود، هر کرا قرآن رفیق بود قرینش توفیق بود، هر کرا قرآن امام بود مقرّش دار السّلام بود. آدمیان دو گروه‌اند: آشنایان‌اند و بیگانگان.

آشنایان را قرآن سبب هدایت است، بیگانگان را سبب ضلالت است، کما قال تعالی: یُضِلُّ بِهِ کَثِیراً وَ یَهْدِی بِهِ کَثِیراً بیگانگان چو قرآن شنوند پشت بر آن کنند و گردن کشند کافروار چنان که ربّ العزّة گفت: وَ إِذا تُتْلی‌ عَلَیْهِ آیاتُنا وَلَّی مُسْتَکْبِراً الآیه. آشنایان چون قرآن شنوند بنده‌وار بسجود درافتند و با دلی تازه زنده در اللَّه زارند چنان که اللَّه گفت: إِذا یُتْلی‌ عَلَیْهِمْ یَخِرُّونَ لِلْأَذْقانِ سُجَّداً آن گه سرانجام هر دو گروه پیدا کرد، دشمن را عقوبت که: فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَلِیمٍ و دوست را مثوبت که: لَهُمْ جَنَّاتُ النَّعِیمِ خالِدِینَ فِیها وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا الایة.

وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ. بدان که حکمت فعلی است بر صواب یا نطقی بر صواب: فعل بر صواب و زن معاملت نگه‌داشتن است با خود میان بیم و امید و با خلق میان شفقت و مداهنت و با حق میان هیبت و انس، و نطق بر صواب آنست که هزل در ذکر حق نیامیزی و تعظیم در آن نگه‌داری و آخر هر سخن باوّل آن پیوندی.

حکیم اوست که هر چیز بر جای خود نهد و هر کار که کند بسزای آن کار کند و هر چیزی در همتای آن چیز بندد. و این حکمت از کسی بیاید که در دنیا زاهد شود و بر عبادت مواظبت نماید. مصطفی (ص) گفت: «من زهد فی الدّنیا اسکن اللَّه الحکمة قلبه و انطق بها لسانه» و قال علی بن ابی طالب (ع): روّحوا هذه القلوب و اطلبوا لها ظرایف الحکمة فانّها تملّ کما تملّ الأبدان.

و قال الحسین بن منصور: الحکمة سهام و قلوب المؤمنین اهدافها و الرّامی اللَّه و الخطاء معدوم. و قیل: الحکمة العلم اللّدنّی. و قیل هو النّور المفرّق بین الالهام و الوسواس. و قیل لبعضهم من این یتولّد هذا النّور فی القلب؟ فقال: من الفکرة و العبرة و هما من میراث الحزن و الجوع.

وَ إِذْ قالَ لُقْمانُ لِابْنِهِ وَ هُوَ یَعِظُهُ الایة... لقمان پسر خویش را پند داد و وصیّت کرد که ای پسر بسورها مرو که ترا رغبت در دنیا پدید آید و آخرت بر دل تو فراموش گردد. ای پسر اگر سعادت آخرت میخواهی و زهد در دنیا بتشییع جنازه‌ها بیرون شو و مرگ پیش چشم خویش دار و در دنیا چنان مباش که عیال و وبال مردم شوی از دنیا قوت ضرورتی بردار و فضول بگذار. ای پسر روزه که داری چنان دار که شهوت ببرد نه قوّت ببرد و ضعیف کند تا از نماز با زمانی که بنزدیک اللَّه نماز دوست‌تر از روزه. ای پسر از نیک زنان تا توانی بر حذر باش و از زنان بد فریاد خواه با اللَّه که ایشان دام شیطان‌اند و سبب فتنه. ای پسر چون قدرت یابی بر ظلم بندگان، قدرت خدای بر عقوبت خود یاد کن و از انتقام وی بیندیش که او جلّ جلاله منتقم است، دادستان از گردن‌کشان و کین‌خواه از ستمکاران و بحقیقت دان که ظلم تو از آن مظلوم فرا گذارد و عقوبت اللَّه اندر ان ظلم بر تو بماند و پاینده بود. ای پسر و مبادا که ترا کاری پیش آید از محبوب و مکروه که نه در ضمیر خود چنان دانی که خیر و صلاح تو در آنست. پسر گفت: ای پدر من این عهد نتوانم داد تا آن گه که بدانم که آنچه تو گفتی چنانست که تو گفتی. پدر گفت: اللَّه تعالی پیغامبری فرستادست و علم و بیان آنچه من گفتم با وی است تا هر دو بنزدیک وی شویم و از وی پرسیم هر دو بیرون آمدند و بر مرکوب نشستند و آنچه در بایست بود از توشه و زاد سفر برداشتند، بیابانی در پیش بود مرکوب همی‌راندند تا روز بنماز پیشین رسید و گرما عظیم بود، آب و توشه سپری گشت و هیچ نماند. هر دو از مرکوب فرو آمدند و پیاده بشتاب همی‌رفتند. ناگاه لقمان در پیش نگرست سیاهی دید و دود، با دل خود گفت آن سیاهی درخت است و آن دود نشان آبادانی و مردمان که آنجا وطن گرفته‌اند، هم چنان همی‌رفتند بشتاب، ناگاه پسر لقمان پای بر استخوانی نهاد.

آن استخوان بزیر قدم وی برآمد و به پشت پای بیرون آمد، پسر بیهوش گشت و بر جای بیفتاد. لقمان در وی آویخت و آن استخوان بدندان از پای وی بیرون کرد و عمامه وی پاره کرد و بر پای وی بست. لقمان آن ساعت بگریست و یک قطره آب چشم وی بر روی پسر افتاد، پسر روی فرا پدر کرد گفت: ای بابای من می بگریی بچیزی که می‌گویی بهی من و صلاح من در آنست. ای پدر چه بهتری است ما را اندرین حال، آب و توشه سپری شد و ما هر دو درین بیابان متحیر بماندیم، اگر تو بروی و مرا برین حال بجای مانی با غم و اندیشه روی و اگر با من اینجا مقام کنی برین حال هر دو بمیریم، درین چه بهتری است و چه خیرت. پدر گفت: اما گریستن من از آنست که من دوست داشتمی که بهر حظّی که مرا از دنیاست من فدای تو کردمی که من پدرم و مهربانی پدران بر فرزندان معلوم است و اما آنچه می‌گویی که درین چه خیرت است تو چه دانی مگر آن بلا که از تو صرف کرده‌اند خود بزرگتر از این بلاست که بتو رسانیده‌اند، و باشد که این بلا که بتو رسانیده‌اند آسانتر از آنست که از تو صرف کرده‌اند، ایشان درین سخن بودند که لقمان فرا پیش نگرست و هیچ چیز ندید از آن سواد و دخان.

با دل خویش گفت من آنجا چیزی میدیدم و اکنون نمی‌بینم ندانم تا آن چه بود.

ناگاه شخصی دید که همی‌آمد بر اسبی نشسته و جامه‌ای سپید پوشیده، آواز داد که لقمان تویی؟ گفت آری، گفت: حکیم تویی؟ گفت چنین میگویند، گفت: آن پسر بی‌خرد چه گفت؟ اگر نه آن بودی که این بلا بوی رسید هر دو را بزمین فرو بردندی چنان که آن دیگران را فرو بردند. لقمان روی وا پسر کرد گفت: دریافتی و بدانستی که هر چه بر بنده رسد از محبوب و مکروه خیرت و صلاح وی در آن است؟

پس هر دو برخاستند و برفتند. عمر خطاب از اینجا گفت: من باک ندارم که بامداد برخیزم بر هر حال که باشم بر محبوب یا بر مکروه، زیرا که من ندانم که خیرت من اندر چیست؟ موسی (ع) گفت: بار خدایا از بندگان تو کیست بزرگ‌گناه‌تر؟ گفت:آن کس که مرا متّهم دارد. موسی گفت: بار خدایا آن کیست که ترا متّهم دارد؟

گفت: آن کس که استخارت کند و از من بهتری خویش خواهد، آن گه بحکم من رضا ندهد، آن گه در آخر وصیّت گفت: وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ ای کن فانیا عن شواهدک مأخوذا عن حولک و قوّتک منتسقا بما استولی علیک من کشوفات سرّک و انظر من الذی یسمع صوتک حتی تستفیق من خمار غفلتک. إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ فی الاشارة انّه الذی یتکلّم فی لسان المعرفة بغیر اذن من الحق و قالوا هو الصّوفی یتکلّم قبل اوانه. و قیل: من تصدّر قبل اوانه تصدّی لهوانه.