گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ ای قصد نحو مدین خارجا عن سلطان فرعون، و تلقاء تفعال من لقیت و هو مصدر اتّسع فیه، فاستعمل ظرفا و سَواءَ السَّبِیلِ قصد السّبیل المستوی الی مدین. مقاتل گفت موسی چون از مصر بیامد ترسان و حیران از بیم فرعون هیچ ندانست که کجا شود و راه نمی‌برد تا جبرئیل آمد و عصا بوی داد آن عصا که آدم از بهشت آورده بود و او را گفت که سوی مدین شو بنزدیک شعیب. موسی از آن که راه نمیدانست گفت: عَسی‌ رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ، کار خود تفویض با اللَّه کرد و براه بردن توفیق ازو خواست تا ربّ العزّة فریشته فرستاد و راه بوی نمود. و گفته‌اند کسان فرعون در طلب او بر پی وی ایستادند و سه راه بود بمدین: دو در طرف و یکی در میان. ایشان گفتند با یکدیگر تا در راه طرف رویم که مرد ترسنده و گریزنده در شاهراه میان نرود.

ایشان در طرف برفتند و نیافتند و موسی در شاهراه هشت شبانروز بماند بی‌زاد و بی‌طعام، پای برهنه و شکم گرسنه، و در آن هشت روز نمی‌خورد مگر برگ درختان، تا رسید بمدین. و کان مدین ارضا یسکنها شعیب. کان اتّخذها مدیان بن آزر لنفسه مسکنا قبل ذلک، فنسبت الیه. و بین مدین و مصر مسیرة ثمانیة ایّام.

وَ لَمَّا وَرَدَ ماءَ مَدْیَنَ الورود اتیان الماء، و ضدّه الصّدور و هو الرجوع عنه.

و ماء مدین آبار کان یشرب منها اهلها و یسقون انعامهم و مواشیهم. وَجَدَ عَلَیْهِ ای علی وجه الماء و حوله جماعة کثیرة من النّاس یسقون مواشیهم. وَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأَتَیْنِ ای من ورائهم و من اسفلهم امرأتین تَذُودانِ ای تدفعان اغنامهما حتّی لا تختلط بغیرها، اشار الی تنحیهما عن الجماعة للورع و الصّیانة و کراهیّة الاختلاط بالرّجال. و قیل لضعفهما.

موسی بفراست بدانست که ایشان از ضعف و عجز گوسفندان خود را آب نمی دهند. گفت: ما شأنکما و ما بالکما لا تسقیان مواشیکما مع القوم؟ قالتا لا نمکن من السّقی حتّی یرجع الرّعا من الماء، یصدر بفتح یا و ضمّ دال قرائت ابن عامر و ابو عمرو است، جعلوا الفعل للرّعاء، یعنی حتّی ینصرف الرّعاء عن السقی. فیخلوا الموضع فنسقی من فضل مائهم. باقی یصدر بضمّ یا و کسر دال خوانند، ای حتّی یصرف الرّعاء مواشیهم عن الماء. و الرّعاء جمع الرّاعی کما تقول صاحب و صحاب و صائم و صیام و تاجر و تجار.

و گفته‌اند موسی چون ایشان را دید که بی‌محرم بیرون آمده بودند بچراگاه انکار کرد بر ایشان و گفت: ما خَطْبُکُما این چه کار شما است و چه حال شما ایشان عذر خود را و عذر پدر را گفتند: لا نَسْقِی حَتَّی یُصْدِرَ الرِّعاءُ وَ أَبُونا شَیْخٌ کَبِیرٌ پدر ما مردی پیر ضعیف است، رعی مواشی نتواند و مالی نیست که مزدور گیرد، و ما بضرورت بیرون آمده‌ایم و گوشه‌ای گرفته‌ایم تا این شبانان بروند و جای خالی شود آن گه ما گوسفندان خود را آب دهیم. و ابوهم شعیب بن نویب بن مدین بن ابراهیم الخلیل. و قال وهب هو یثرون بن اخی شعیب، و کان شعیب قد مات قبل ذلک، بعد ما کفّ بصره. و قیل قبره بین المقام و الزمزم.

موسی چون ایشان را بر ان صفت دید بر ایشان ببخشود و شفقت کرد.

گوسفندان ایشان فراپیش گرفت و بسر چاه برد و بر سر چاه سنگی عظیم بود که ده مرد با قوّت آن سنگ نمی‌توانستند برداشت. موسی بتنها آن سنگ برداشت و بیفکند و دلو بخواست او را دلوی دادند که ده مرد و بروایتی چهل مرد آن دلو از چاه بر می‌کشیدند. موسی تنها آن دلو از چاه برکشید، و گوسفندان ایشان را آب داد.

روایت کرده‌اند از عمر که گفت: لم یستق الّا ذنوبا واحدا حتّی رویت الغنم.

ازینجا گفته‌اند که هر پیغامبری را بچهل مرد نیروی بود. و پیغامبر ما را (ص) بچهل پیغامبر نیروی بود.

فَسَقی‌ لَهُما ای سقی موسی مواشیهما لاجلهما. ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ ای اعرض و جعل ظهره یلی ما کان یلیه وجهه. و الظّل ما لم یقع علیه شعاع الشّمس و قیل الی ظلّ شجرة و کانت هناک سمرة و قیل الی ظلّ جدار لا سقف له. فَقالَ رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ. قال ابن عباس ما سأله الّا کسرة من خبز، و لم یکن مع موسی شقّ تمرة انّما قال ذلک و خضرة البقل تتراءی فی بطنه من الهزال فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیاءٍ. مفسران گفتند آن دختران زودتر بخانه بازگشتند آن روز. و پدر گفت چونست که امروز زودتر آمدید؟ گفتند وجدنا رجلا صالحا رحیما فسقی لنا اغنامنا، مردی پارسای مشفق مهربان بما رسید و گوسفندان ما را آب داد. پدر گفت چه سخن از وی شنیدید؟ گفتند از وی شنیدیم که می‌گفت: رَبِّ إِنِّی لِما أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ شعیب گفت نیست او مگر مردی گرسنه محتاج طعام. آن گه دختر کهین را فرستاد تا او را بخواند نام وی صفورا هی الّتی تزوّجها موسی. اینست که ربّ العالمین گفت: فَجاءَتْهُ إِحْداهُما تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیاءٍ ای جاءته ماشیة مستحییة مستترة بکم درعها. قال الحسن فو اللّه ما کانت ولاجة و لا خرّاجة و لکنّها کانت من الخفرات اللاتی لا یحسن المشی بین ایدی الرّجال، و الکلام معهم. و روی عن بعض القرّاء الوقف علی تَمْشِی ثمّ ابتدا، فقال: عَلَی اسْتِحْیاءٍ قالت: إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ و ذلک لانّ الحیاء فی الکلام اکثر منه فی المشی و احسن.

قالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ لَنا فقام معها فتقدّمته فهبّت الرّیح و الزقت ثوبها بجسدها، فکره، موسی ان یری ذلک منها، فقال لها امشی ورائی و دلّینی علی الطّریق ان اخطأت، فانّا بنی یعقوب لا ننظر الی اعجاز النّساء. موسی آمد بسرای شعیب و شعیب طعام در پیش نهاده، گفت ای جوان این طعام بکار بر که از بهر تو ساخته‌ام. موسی ظنّ برد که آن طعام عوض آب دادن گلّه است. گفت اعوذ باللّه ما نه از آن خاندانیم که دین خود بدنیا بفروشیم. شعیب گفت نه آنست که تو پنداشتی و اللَّه، لیکن عادت من و عادت پدران من اینست که مردمان را طعام دهیم و مهمان را گرامی کنیم. پس موسی آن طعام بخورد و قصّه خویش با شعیب بگفت که چه سبب را از زمین مصر بیرون آمد. شعیب گفت مترس که تو از فرعون و قوم وی رستی که فرعون را بر مدین دست نیست.

قالَتْ إِحْداهُما و هی الصّغری و اسمها صفورا یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ لرعی الغنم إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ و قد جرّبنا قوّته برفعه الحجر و نزحه الدّلو و جرّبت امانته حیث منعنی من المشی قدّامه، و قیل الْقَوِیُّ فی بدنه الْأَمِینُ فی عفافه.

قالَ شعیب لموسی إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ هاتَیْنِ عَلی‌ أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمانِیَ حِجَجٍ ای تأجرنی نفسک مدّة ثمانی حجج، و الاجر هاهنا هو الصّداق و قیل معناه تکون اجیرا لی، یقال اجرت الغلام فهو مأجور و آجرته فهو موجر و آجرته فهو مؤاجر، علی وزن فاعلته و کلّه بمعنی واحد. و قیل معناه ان تثیبنی من تزویجی ایّاک رعی ماشیتی ثمانی حجج من قولهم آجرک اللَّه ای اثابک و الحجة السّنة و الحجج جمعها، فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْراً ای اتممت العقد عشرا فَمِنْ عِنْدِکَ تفضّلا منک وَ ما أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیْکَ ای لا اکلفک ما یصعب علیک فی هذه المدّة و قیل ما ارید ان اشقّ علیک بان آخذک باتمام عشر سنین و تجدنی ان شاء اللَّه من اهل الصّلاح فی معاملتک و مخالطتک، و الوفاء بعهدک. و قیل هذا شرط للاب و لیس بصداق. و قیل هو صداق و الاوّل اظهر لقوله تأجرنی. و لم یقل تأجرها.

قالَ ذلِکَ بَیْنِی وَ بَیْنَکَ ای قال موسی ذلک الشّرط بینی و بینک و علینا الوفاء به. ثمّ قال: أَیَّمَا الْأَجَلَیْنِ قَضَیْتُ ما زائدة مؤکّدة، و المعنی ایّ الاجلین و ای فی معنی الجزاء منصوبة بقضیت و جواب الجزاء. فَلا عُدْوانَ عَلَیَّ یعنی ایّ الاجلین قضیت فلا ظلم علیّ بل اکون منصفا فی ایّهما قضیت و الاجلان ثمانیة و عشرة ثم قالا کلاهما: وَ اللَّهُ عَلی‌ ما نَقُولُ وَکِیلٌ ای شاهد علی عقد بعضنا لبعض.

روی عن ابن عباس عن النّبی (ص): قال سألت جبرئیل (ع): ایّ الاجلین قضی موسی؟ قال اتمها و اکملها یعنی العشرة .

و عن ابی سعید الخدری انّ رجلا سأله: ایّ الاجلین قضی موسی؟ قال لا ادری حتی اسأل رسول اللَّه (ص) فسأل الخدری رسول اللَّه (ص) فقال لا ادری حتّی اسأل جبرئیل فسأل النبی (ص) جبرئیل فقال لا ادری حتّی اسأل میکائیل فسال جبرئیل میکائیل فقال لا ادری حتّی اسأل الرفیع فسأل الرفیع فقال لا ادری حتّی اسأل اسرافیل فسأل الرفیع اسرافیل اسأل فقال لا ادری حتّی اسأل ذا العزّة. قال فنادی اسرافیل بصوته الاشدّ یا ذا العزّة ایّ الاجلین قضی موسی؟ فقال اتمّ الاجلین و اطیبهما عشر سنین.

و روی عنه (ص) قال تزوج صغراهما و قضی اوفاهما.

مفسران گفتند چون آن عقد میان ایشان برفت و دختر کهین که نام وی صفورا است بزنی بوی داد شعیب او را فرمود تا گوسفندان بچرا برد و آن عصا که آدم از بهشت آورده بود و پیغامبران گذشته از یکدیگر بمیراث می‌بردند تا بروزگار شعیب به شعیب رسید، آن عصا بموسی داد.

سدی گفت پیش از آن که موسی بشعیب رسید فریشته‌ای آمد، بصورت مردی و آن عصا بشعیب داد گفت این عصا بنزدیک تو ودیعت است تا خداوند این عصا بسر وی آید. شعیب آن عصا میان عصاهای دیگر در اندرونی نهاد. آن روز که موسی را بگلّه می‌فرستاد دختر خود را فرمود که رو عصائی بیرون آر و بموسی ده دختر رفت و آن عصا بیرون آورد شعیب چشم پوشیده بود آن عصا بدست می‌باسید و گفت این ودیعت است بجای خویش باز بر و دیگری بیار دختر رفت دیگری آورد.

نگه کردند همان عصا بود دوم بار باز پس برد و سیوم بار همان بود. پس شعیب بموسی داد. موسی بیرون شد و شعیب پشیمان گشت گفت آن عصای ودیعت است نباید که خداوند آن فرا رسد و نیابد. موسی را باز خواند و عصا را باز خواست. موسی گفت این عصای منست. شعیب درو پیچید تا باز ستاند موسی بخصومت آورد آخر قرار دادند که اوّل کسی که ما را بیند این حکم بوی تفویض کنیم. ربّ العالمین فریشته‌ای فرستاد بصورت آدمی میان ایشان حکم کرد، گفت: عصا بر زمین نهید آن کس که بر تواند داشت آن اوست. شعیب خواست که بر دارد دستش بدان نرسید و نتوانست موسی دست فرا کرد و آسان آسان برداشت. شعیب بدانست که آنجا تعبیه ایست گفت مگر خداوند این عصا خود تویی. پس موسی گوسفندان بچرا برد. شعیب او را وصیّت کرد که دو راه پیش است: یکی سوی راست می‌شود و یکی سوی چپ چون آنجا رسی زینهار که سوی راست نروی ورچه مرغزار آنجا نیکوترست و بهتر، زیرا که تنّینی عظیم است، آنجا اژدهایی بزرگ نباید که ترا و گوسفندان را هلاک کند.

موسی گوسفندان را فرا پیش کرد چون بسر آن دو راه رسید گوسفندان سوی راست برگرفتند و موسی هر چند کوشید که باز گرداند نتوانست و طاقت نداشت.

گوسفندان در آن مرغزار شدند و نیکو چرا کردند که گیاه بسیار بود و علف نهمار.

و تنّین پیدانه. موسی رنجه شده بود خواب بر وی افتاد، گوسفندان بچرا بگذاشت و خود بخفت. آن ساعت که موسی در خواب بود تنّین آهنگ ایشان کرد عصا از جای خود برخاست و با تنّین در حرب شد تنّین را همی زد تا او را بکشت و آمد با جنب موسی و بیفتاد خون آلود. موسی از خواب در آمد عصا را دید خون آلود و تنّین کشته شاد گشت و خدای را عزّ و جلّ سپاس داری کرد دانست که در آن عصا تعبیه‌هاست و قدرتها. پیش شعیب آمد و قصه تنّین با وی گفت. شعیب شاد گشت و گفت این موسی را ناچار دولتی در راه است و درین عصا تعبیه‌ای، و عن قریب پیدا شود. پس شعیب خواست که با موسی اکرام کند از بهر دامادی وی او را صلتی دهد گفت امسال گوسفندان هر چه زایند، و بچه‌ها نه بر شبه مادران باشند که برنگی دیگر آیند، بتو دهم موسی را در خواب وحی نمودند که اضرب بعصاک الماء الّذی فی مستقی الاغنام. عصا بر آن آب زن که گوسفندان میخورند. موسی عصا بر آب زد گوسفندان همه بچه چنان آوردند که از موسی پذیرفته بود بر آن رنگ که گفته بود. فعلم شعیب انّ ذلک رزق ساقه اللَّه الی موسی و امرأته فوفی له بشرطه و سلّم الیه الاغنام.

فَلَمَّا قَضی‌ مُوسَی الْأَجَلَ ای اتمّه و فرغ منه، قضی اینجا بمعنی اتمّ است چنان که در سورة الانعام گفت: لِیُقْضی‌ أَجَلٌ مُسَمًّی ای لیتمّ اجل مسمّی و در سوره طه: وَ لا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضی‌ إِلَیْکَ وَحْیُهُ ای من قبل ان یتم الیک جبرئیل الوحی و در سورة الاحزاب فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی‌ نَحْبَهُ ای اتمّ اجله.

مجاهد گفت: موسی مزدوری شعیب بر کاوین دختر ده سال تمام کرد. انگه دو سال دیگر بنزدیک وی مقام کرد و از دختر شعیب او را کودک آمد و بعد از بیست سال که بنزدیک وی مقام کرده بود از وی دستوری خواست تا با مصر شود، بزیارت مادر و برادر و خواهر. چون از شعیب دستوری یافت اهل و عیال و گوسفندان فرا پیش کرد و رفت. اینست که ربّ العالمین گفت: وَ سارَ بِأَهْلِهِ و روزگار زمستان بود موسی با اهل و عیال بر راه ایستاد و اهل وی بار داشت و زادن نزدیک بود موسی راه نمیدانست همی سر در نهاد در بیابان تا بجانب طور سینا افتاد از راه مصر بگشته شب تاریک پیش آمد و باد و باران و صاعقه و سرمای سخت، گوسفندان در بیابان پراکنده شده و اهل وی را درد زه خاسته و موسی در میان متحیّر مانده طلب آتش کرد و آتش‌زنه آتش نداد آخر بجانب طور نگه کرد و آتش دید اینست که ربّ العالمین گفت آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً از سوی کوه آتشی دید افروخته، چنان پنداشت که شبانی است یا کاروانی که آنجا آتش کرده. با اهل و قوم خویش گفت: امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً لَعَلِّی آتِیکُمْ مِنْها بِخَبَرٍ شما ساعتی درنگ کنید و آرام گیرید تا من بروم و اگر آنجا کسی را بینم خبر راه مصر ازو پرسم تا ما را بر راه مصر دارد أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ یا پاره‌ای آتش آرم تا شما گرم شوید أَوْ جَذْوَةٍ عاصم بفتح جیم خواند و حمزه بضم جیم و باقی قرّاء بکسر جیم و معنی همه یکسانست و نظیره الرّبوة و الرّبوة و الرّبوة.

قال المبرد الجذوة القطعة العظیمة من الحطب المحترق و بعضه ما لم یشتعل فاذا اشتعل فهی شهاب و قبس و الاصطلاء التدفّؤ بالصّلا و هو النّار یکسر الصّاد و یفتح، فالفتح بالقصر و اذا کسرت مدّت و اصل الکلمة اللزوم.

فَلَمَّا أَتاها نُودِیَ مِنْ شاطِئِ الْوادِ الْأَیْمَنِ، الشاطئ الشط و هو شفیر الوادی، و الایمن اذا رددته الی الشاطی فهو من الیمین یعنی عن یمین موسی و اذا رددته الی الوادی فهو من الیمن فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ البقعة القطعة من المکان و برکتها انّ اللَّه عزّ و جلّ کلّم فیها موسی و بعثه منها نبیّا من الشجرة یعنی من تلقاء الشّجرة من ناحیتها، و الشجرة الزیتون و قیل العوسج، و قیل السّدرة، و قیل العنّاب، و کانت بقیت الی عهد هذه الامّة أَنْ یا مُوسی‌ یعنی نودی بان یا موسی إِنِّی أَنَا اللَّهُ الّذی نادیتک و دعوتک باسمک و انا ربّ الخلائق اجمعین. و هذا اوّل کلامه لموسی.

وَ أَنْ أَلْقِ عَصاکَ یعنی نودی بان الق عصاک فلما رای العصا تهتزّ ای تتحرک حرکة شدیدة، و الجانّ صغار الحیّات لکنّه اسرع حرکة من الثّعبان و اوحی اهتزازا.

و کان حیّة موسی ثعبانا عظیما فی حرکة الجانّ فاقبلت نحو موسی فولّی موسی هاربا خوفا منها و لم یعقّب ای لم یرجع و لم یلتفت. قال الخلیل عقّب ای رجع علی عقبه و هو مؤخّر القدم فقال اللَّه لموسی ارجع الی مکانک و اثبت إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ. من ان ینالک ضرر او مکروه و قیل معناه انّک من المرسلین لقوله: لا یَخافُ لَدَیَّ الْمُرْسَلُونَ.

اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ ای ادخل یدک فی جیبک من جانب الصّدر و منه قوله: ما سَلَکَکُمْ فِی سَقَرَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ مشرقة مضیئة کالشّی‌ء الأبیض لها شعاع کشعاع الشّمس. و قد جعل اللَّه فی یده من النّور مثل ما فی الشمس و القمر مِنْ غَیْرِ سُوءٍ ای من غیر عیب او برص. وَ اضْمُمْ إِلَیْکَ جَناحَکَ مِنَ الرَّهْبِ بفتح الرّاء و الهاء حجازی و بصری و وافقهم حفص علی فتح الرّاء وحدها الباقون بضمّ الرّاء و اسکان الهاء و کلّها لغات بمعنی الخوف و الفرق.

قال الزّجاج: الجناح هاهنا العضد و فی الکلام تقدیم و تأخیر تأویله: و اضمم الیک جناحک ای عضدک فادخل یدک فی جیبک کلّما رهبت جبارا فی عمرک، و قیل لمّا القی عصاه خاف فبسط جناحه یعنی یده کالمتّقی بها و هو موجود فی عادات النّاس. فقیل له ضمّ ما بسطته من یدک خوفا علی نفسک و الید اذا بسطت صارت کالجناح المبسوطة، و یدا الانسان جناحاه، و جناحا الطیر یداه. و قیل الرّهب الکم بلغة حمیر، ای اضمم الیک یدک و اخرجه من الکم، لانّه تناول العصا و یده فی کمّه. و قیل معناه اذا هالک امر یدک و ما تری من شعاعها فادخلها فی جیبک تعد الی حالتها الاولی.

قال ابن عباس ما من احد یدخله رعب بعد موسی ثمّ یدخل یده فیضعها علی صدره الّا ذهب عنه الرّعب، فَذانِکَ قرأ ابن کثیر و ابو عمرو بتشدید النّون و هو تثنیة ذلک و قرأ الباقون بالتخفیف و هو تثنیة ذاک، و النّون المشدّدة بدل اللام فی ذلک و معنی الایة: فذانّک اللّذان اریتکهما من الید و العصا حجتان من ربّک تدلان الخلق علی صحة نبوّتک فامض بهما الی فرعون و الاشراف من جنوده و ادعهم الی توحید اللَّه و طاعته إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً فاسِقِینَ کافرین.

قالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً یعنی القبطی فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ به قودا، اراد ان یعرف مآل امره مع فرعون.

وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً ای اطلق لسانا بالبیان و ذلک للحبسة الّتی کانت فی لسانه الّتی تمنعه عن اعطاء البیان حقّه فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً قرأ نافع ردا ترک همزه طلبا للخفّة، و الرّدء المعین یقال ردأته علی امر کذا ای اعنته یُصَدِّقُنِی قراءة العامّة بالجزم علی جواب الامر و رفعه عاصم و حمزة علی ان یکون موضعه نصبا علی الحال، ای ارسله معی ردءا مصدّقا لی شاهدا لی علی حقیقة امری. إِنِّی أَخافُ أَنْ یُکَذِّبُونِ ای اخشی ان یردّوا کلامی و لا یقبلوا منّی دعوتی.

قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ هذا جواب قوله: اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی و العضد القوة، یقال: عضده و عاضده اذا اعانه و قوّاه و تقول فلان عضدی و یدی و منه‌ قول رسول (ص) و هم ید علی من سواهم‌، وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً السّلطان الحجة سمّیت به لانّه یستنیر به الحق من الباطل، و سمّی الزّیت سلیطا لشدّة ضوء سراجه. و قیل السّلطان هاهنا رعب فی قلب فرعون یمنعه عن الهمّ بقتلهما او اذاهما فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما این جواب آنست که گفتند: إِنَّنا نَخافُ أَنْ یَفْرُطَ عَلَیْنا أَوْ أَنْ یَطْغی‌ سخن اینجا تمام گشت آن گه ابتدا کند گوید: بِآیاتِنا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ اینجا تقدیم و تأخیر است. یعنی انتما و من اتّبعکما بآیاتنا الغالبون و روا باشد که بآیاتنا متّصل بود به نجعل علی تقدیر: و نجعل لکما بآیاتنا سلطانا فلا یصلون الیکما. ای و نجعل لکما حجة دالّة علی النّبوّة بآیاتنا ای بالعصا و الید و سائر الآیات. ثمّ قال مبتدءا أَنْتُما وَ مَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغالِبُونَ‌. موسی آن شب که از دور آتش دید عیال را گفت: امْکُثُوا إِنِّی آنَسْتُ ناراً ایشان را بگذاشت و روی بر سوی آتش نهاد. وادی مقدّس بود نام آن طوی و برابر آن کوه زبیر بود آن کوه که طور سینا گویند. و قومی گویند زبیر دیگر بود و طور سینا دیگر، زبیر آن کوه بود که آن را تجلّی افتاد و پاره پاره گشت و طور سینا آن کوه بود که موسی بر آن با حق سبحانه و تعالی مناجات کرد موسی چون بنزدیک آن درخت رسید نور دید بر درخت امّا بچشم موسی آتش مینمود موسی بشکوهید از آن درخت دل تنگ گشت و متحیّر ماند پشت بساق درخت باز نهاد، ندا شنید که یا موسی یا موسی. موسی گفت: من الّذی یکلّمنی؟ کیست که با من سخن میگوید و مرا میخواند ندا آمد که: إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ همانست که آنجا گفت: إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ گفته‌اند که ربّ العزه او را از بهر ادب فرمود که نعلین بیرون کن که نه روا باشد پیش مهتران رفتن با نعلین ازینجاست که پیش پادشاهان با نعلین نروند. همان شب بود که ربّ العالمین گفت: وَ ما تِلْکَ بِیَمِینِکَ یا مُوسی‌ اللَّه تعالی دانست که موسی همی داند که آن عصا است لکن از بهر آن پرسید تا موسی بزبان خویش بگوید که این عصای منست و از آن چه چیز آید تا اگر موسی از آن عصا چیزی دیگر بیند داند که آن قدرت خداوند است جلّ جلاله. پس دیگر باره ندا آمد که أَلْقِ عَصاکَ عصا بیفکن، موسی عصا بیفکند. مار گشت موسی بترسید و راه گریز گرفت. ربّ العالمین گفت: یا مُوسی‌ أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ همانست که آنجا گفت: خُذْها وَ لا تَخَفْ سَنُعِیدُها سِیرَتَهَا الْأُولی‌ پس دیگر باره ندا آمد که اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضاءَ یا موسی دست بجیب پیراهن اندر کن و بر سینه خویش نه تا سپید و روشن بیرون آید. موسی دست بجیب پیراهن اندر کرد بیرون آورد هم چون آفتاب نور ازو همی تافت. موسی را یقین شد آن گه که آن نبوّت است و پیغامبری که او را درست همی شود. پس ربّ العالمین او را پیغام داد گفت سوی فرعون شو و پیغام ما باو گزار چنان که گفت: اذْهَبْ إِلی‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغی‌ و این عصا و ید بیضا هر دو ترا حجّت است بر درستی نبوّت و پیغام رسانیدن ما، اینست که ربّ العالمین گفت: فَذانِکَ بُرْهانانِ مِنْ رَبِّکَ إِلی‌ فِرْعَوْنَ وَ مَلَائِهِ. موسی چون بدانست که او پیغامبر است و بر فرعون می‌باید شد حاجت خواست، گفت: رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی وَ یَسِّرْ لِی أَمْرِی رب العالمین حاجت وی چنان که خواست تا آخر آیت همه روا کرد و موسی پاره‌ای تند بود و نیز آن تندی و تیزی از وی برداشت و او را گرامی کرد و برسالت سوی فرعون فرستاد. موسی حاجتی دیگر خواست گفت: رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخافُ أَنْ یَقْتُلُونِ وَ أَخِی هارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِساناً فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءاً یُصَدِّقُنِی.

رب العالمین حاجت وی روا کرد و هارون را پیغامبری داد و با او یار کرد چنان که گفت: سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَ نَجْعَلُ لَکُما سُلْطاناً فَلا یَصِلُونَ إِلَیْکُما. چون این مناجات تمام شد ربّ العالمین او را بازگردانید.

خلافست میان علما که موسی آن گه پیش عیال باز شد یا هم از آنجا بمصر رفت سوی فرعون؟ قومی گفتند هم از آنجا سوی مصر شد و اهل و عیال را در آن بیابان بگذاشت. سی روز در آن بیابان میان مدین و مصر بماندند، تنها دختر شعیب بود و دو فرزند موسی و آن گوسفندان. آخر بعد از سی روز شبانی بایشان بگذشت و دختر شعیب را دید و او را شناخت دلتنگ و اندوهگن نشسته و میگرید. آن شبان ایشان را در پیش کرد و با مدین برد پیش شعیب. و قومی گفتند موسی چون از مناجات فارغ شد همان شب بنزدیک اهل و عیال باز رفت، عیال وی او را گفت آتش آوردی؟

موسی گفت من بطلب آتش شدم نور آوردم و پیغامبری و کرامت خداوند جلّ جلاله. آن گه برخاستند و روی بمصر نهادند چون بدر شهر مصر رسیدند وقت شبانگاه بود موسی فرزندان و عیال و گوسفندان بدر مصر جایی فرو آورد و خود تنها در مصر رفت بر مثال شبانی تا بخانه مادر. وانگه مادرش زنده بود و برادر و خواهر اما پدرش رفته بود از دنیا. موسی بدر سرای رسید نماز شام بود و ایشان طعام در پیش نهاده و می خوردند. موسی آواز داد که من یکی غریبم مرا امشب سپنج دهید بغربت اندر.

مادرش گفت مر هارون را که این غریب را سپنج باید داد تا مگر کسی بغربت اندر پسر ما را سپنج دهد. موسی را بخانه اندر آوردند و طعام پیش وی نهادند و او را می نشناختند. چون موسی فرا سخن آمد مادر او را بشناخت و او را در کنار گرفت و بسیار بگریست. پس موسی گفت مر هارون را که خدای عزّ و جلّ ما را پیغامبری داد و هر دو را فرموده که پیش فرعون رویم و او را باللّه جلّ جلاله دعوت کنیم.

هارون گفت سمعا و طاعة للَّه عزّ و جلّ. مادر گفت می‌ترسم که او شما را هر دو بکشد که او جبّاری طاغی است. ایشان گفتند اللَّه تعالی ما را فرموده و او خود ما را نگه دارد و ایمن گرداند. پس موسی و هارون دیگر روز برفتند بدر سرای فرعون. گروهی گویند که همان ساعت بار یافتند و پیغام گزاردند و گروهی گفتند که تا یک سال بار نیافتند و تمامی این قصّه جایها پراکنده گفته‌ایم و شرح آن داده و اللَّه اعلم.

فَلَمَّا جاءَهُمْ مُوسی‌ بِآیاتِنا یعنی الید و العصا و سایر الآیات التسع بَیِّناتٍ ای واضحات دالّة علی صحّة امرهما بتوحید اللَّه و خلع الکفر و الدّخول فی طاعته و کان جوابه و جواب قومه ان قالُوا ما هذا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَریً افتریته من تلقاء نفسک وَ ما سَمِعْنا بِهذا ای انّا لم نسمع بمثل ما تدعونا الیه من التّوحید و الرّسالة و النبوّة فی مذاهب آبائنا الاوّلین الّذین درجوا قبلنا. و قیل معناه ما بلغنا عن احد من آبائنا انّهم اجابوا الرّسل. و قیل انّما قالوا هذا القول لطول الفترة و نسیان العهد. و قیل انّما قالوا ذلک جحودا کما قال اللَّه تعالی: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا.

وَ قالَ مُوسی‌ قرأ مکی بغیر واو و کذلک هو فی مصاحفهم، ای قال موسی جوابا لهم عن قولهم: ما سَمِعْنا بِهذا فِی آبائِنَا الْأَوَّلِینَ، ای ربّی اعلم بالانبیاء قبلنا. و قیل معناه رَبِّی أَعْلَمُ بی انّ الّذی جئت به من عنده و بامره، ای هو اعلم بذلک منکم حیث نسبتمونی الی الکذب و السّحر، وَ مَنْ تَکُونُ لَهُ عاقِبَةُ الدَّارِ.

قرأ حمزة و الکسائی و من یکون بالیاء، ای و هو اعلم بمن تصیر له الجنّة دارا و مستقرّا فی عاقبة امره، إِنَّهُ لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ ای لا ینجو من عقابه فی الآخرة و لا یفوز بثوابه فیها الکافرون، ظالمون لانفسهم باهلاکها فی الکفر و التّکذیب.

وَ قالَ فِرْعَوْنُ عند ذلک لاشراف جنوده و قومه من القبط لست اعلم لکم ربّا سوای و لا الها غیری فلا تغتروا بموسی و سحره و لا تقبلوا دینه. و یا هامان اوقد لی علی الطین نارا تجعله مطبوخا. قیل انّ فرعون هو الّذی امر اوّلا باتخاذ الآجر فَاجْعَلْ لِی صَرْحاً ای قصرا عالیا فی الهواء لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلی‌ إِلهِ مُوسی‌ وَ إِنِّی لَأَظُنُّهُ ای لا حسب موسی مِنَ الْکاذِبِینَ بما یقول انّ فی السّماء الها. قیل اراد بذلک ایهام ضعفة قومه انّ الّذی یدعو الیه موسی موصول الیه مقدور علیه قال الحسن کذب عدوّ اللَّه فی قوله فی موسی اظنّه کاذبا لانّه کان یعلم انّه رسول اللَّه قال اللَّه سبحانه و تعالی: وَ جَحَدُوا بِها وَ اسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوًّا. و قیل انّ بین قوله: أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلی‌ و بین قوله: ما عَلِمْتُ لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرِی اربعون سنة.

اصحاب سیر گفتند چون فرعون وزیر خود را فرمود هامان که از بهر من این قصر بساز هامان جمع کرد استادان و کارگران بسیار، گویند که پنجاه هزار استاد گلگیر بودند بیرون از کارگران و آجربران و آلات و ساز آن از چوب و آهن همه بساختند و بنائی عظیم برآوردند بآجر و گچ، و ارتفاع آن چندان بدادند که در همه دنیا مانند آن هرگز کس ندید و نشیند و مرد قوی طاقت نداشت که بر سر آن بایستادی از بیم آن که باد او را ببرد از درازی که بود بر هوا. ربّ العالمین ایشان را فرا آن گذاشت که میخواست که ایشان را در آن بفتنه افکند چون از آن فارغ گشتند فرعون بر سر آن شد و تیراندازی را فرمود. تا بر هوا تیر انداخت آن تیر باز آمد خون آلود. فرعون گفت: قد قتلت اله موسی. پس ربّ العالمین جبرئیل را فرمود تا پرّی بزد بر آن قصر بسه پاره گشت پاره‌ای بلشکر فرعون افتاد هزار هزار مرد در زیر آن پست شد، و پاره‌ای بدریا افتاد و پاره‌ای سوی مغرب افتاد.

وَ اسْتَکْبَرَ هُوَ وَ جُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ ای تعظّم فی ارض مصر و ما یلیها بدعوی الالهیّة و الامتناع من اتّباع الرّسل و الایمان بهم بغیر الحق، یعنی بغیر حقّ اوجب ذلک بالباطل. و قیل الباء للحال ای غیر محقّین، وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنا لا یُرْجَعُونَ للبعث و النّشور، قرأ نافع و حمزة و الکسائی و یعقوب لا یرجعون بفتح الیاء.

فَأَخَذْناهُ وَ جُنُودَهُ فَنَبَذْناهُمْ القیناهم فی البحر. قیل بحر قلزم، و قیل هو بحر من وراء مصر یقال له اساف و قیل النیل. فَانْظُرْ یا محمد بعین قلبک و تدبّره بعقلک تعلم انّ من کفر باللّه و کذّب رسله فمصیره الی الهلاک و النّار، و حذّر قومک فانّک منصور علیهم.

وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً ای جعلنا فرعون و قومه ائمّة فی الشّر و الضّلال یقتدی بهم فیهما فیکون علیهم وزرهم و وزر من اتّبعهم یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ ای یدعون من یجیبهم الی الکفر باللّه فیوردونه النّار کما قال یقدم قومه یوم القیامة فاوردهم النّار. و معنی جَعَلْناهُمْ ای حکمنا بکفرهم کما یقال جعل القاضی فلانا مجروحا، ای حکم بجرحه.

و قیل معناه اعلمناکم انّهم أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَی النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ لا یُنْصَرُونَ لا احد ینصرهم علی اللَّه فیردّ عذابه عنهم.

وَ أَتْبَعْناهُمْ فِی هذِهِ الدُّنْیا لَعْنَةً ای لعنّاهم فی الدّنیا بقوله: الا لعنه اللَّه علی‌ الظالمین و بما امر المؤمنین بان یلعنوهم. قال الحسن یرید باللّعنة العذاب الّذی عذّبوا به فی الدّنیا و هو الغرق و ذلک انّهم لمّا اهلکوا العنوا فهم یعرضون علی النّار غدوّا و عشیّا وَ یَوْمَ الْقِیامَةِ هُمْ مِنَ الْمَقْبُوحِینَ. مع اللّعنة ای ممّن یقبح اللَّه خلقته بسواد الوجوه و زرقة العیون کقوله: وَ هُمْ فِیها کالِحُونَ.

وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ اوتی موسی التوراة من بعد غرق فرعون حین تفرّغوا الی الوحی و الاتّباع و الاستعمال مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولی‌ لانّ فرعون عمّر اربعة قرون و قیل من بعد ما اهلکنا فی الدّنیا بالعذاب القرون الاولی قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهیم و قوم لوط و قوم شعیب و غیرهم کانوا قبل موسی. ثمّ قال بَصائِرَ لِلنَّاسِ ای فی هلاک الامم الخالیة بصیرة لبنی اسرائیل و غیرهم. و قیل جعلنا التوریة و ما فیها بصائر للناس یستبصرون بها امور دینهم.

و البصائر الدّلائل وَ هُدیً یعنی التوریة هدی من الضّلالة لمن عمل به وَ رَحْمَةً لمن آمن به من العذاب. و قیل رحمة ای نعمة منّا علی من آمن بها و عمل بما فیها لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ لکی یتّعظوا و یعتبروا.

و عن ابی سعید الخدری عن النّبی (ص) قال: ما اهلک اللَّه عز و جل قوما و لا قرنا و لا امة و لا اهل قریة بعذاب من السماء منذ انزل اللَّه عز و جل التوریة غیر القریة التی مسخوا قردة ا لم تر انّ اللَّه عزّ و جلّ قال: وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ مِنْ بَعْدِ ما أَهْلَکْنَا الْقُرُونَ الْأُولی‌.

و قیل انّ التوریة اوّل کتاب نزلت فیه الفرائض و الاحکام.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode