گنجور

 
میبدی

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بنام او که نه در صنع او خلل نه در تقدیر او حیل بنام او که نه در فعل او زلل نه در وصف او مثل مقدّری لم یزل، بنام او که پادشاهست بی‌سپاه کامرانست بی‌اشتباه غافر جرم و ساتر گناه، حضرت او عاصیان را پناه، درگاه او مفلسان را پایگاه، قدره لا یدرک الخاطر اقصی منتهاه حبّه صیّرنی مرآة من یهوی هواه، فرآه من یرانی و یرانی من یراه.

بشنو سرّی از اسرار بسم اللَّه بسم در اصل باسم بوده، الف راست بود و شکل وی مستقیم و با در نهاد خود منحرف و منعطف، الف در لوح اوّل بود و با ثانی، چون در آیت تسمیت آمد. با اوّل گشت و الف ثانی فرا تو مینماید که کار الهی نه بر وفق مراد تو بود تو یکی را اوّل داری و من آخر گردانم. تو یکی را آخر داری و من اوّل گردانم. اشارتست که من یکی را بفضل بپذیرم یکی را بعدل ردّ کنم تا بدانی که کار بعدل و فضل ما است نه بهنجار عقل شما. الف که اوّل است ثانی گردانم و با که ثانی است فرا پیش دارم و صدر کتاب و خطاب خود بدو سپارم و کسوت و رفعت الفی درو پوشانم، تا جهانیان دانند که منم که یکی را برکشم و یکی را فرو کشم.

تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ.

نکته دیگر شنو ازین عجبتر: در شکل باء بسم اللَّه اشارتیست و اندر آن اشارت بشارتیست. نقش با حقیر و صغیر بود چون با نام حقّ پیوسته شد علوّ گرفت و خلعت دنوّ یافت. از روی اشارت میگوید ای بنده مؤمن حرفی که بنام ما پیوسته شد قدر و جمال یافت و خطر و کمال گرفت تا بدانی که هر که بما پیوست از قطیعت مارست، و هر که دل در غیر ما بست در نهاد خود بشکست.

طسم طا اشارتست بطهارت دل عارفان از غیر او، سین اشارتست بسرّ او با دوستان در شهود جلال و جمال او، میم اشارتست بمنّت او بر مؤمنان در آلاء و نعماء او. مجلس معطر گردد، هر جا که رود گفت و گوی او. جانها منوّر شود در سماع نام و نشان او. در هژده هزار عالم کس نتواند که قدم بر بساط توفیق نهد مگر بمدد لطف او، در کونین و عالمین کس را زندگی مسلّم نبود. مگر بحمایت و رعایت او.

بزرگان دین گفتند زندگی جوانمردان و دوستان حقّ بسه چیز است: زندگی بذکر و زندگی بمعرفت و زندگی بوجود. زندگی ذکر را ثمره انس است، زندگی معرفت را ثمره سکون است زندگی وجود را ثمره فناست و این فنا بحقیقت بقا است تا از خود فانی نگردی باو باقی نشوی بو سعید خرّاز گفت: در عرفات بودم روز عرفه و حاجّ را دیدم که که دعاها می‌کردند و نیکو همی‌زاریدند: بر هر زبانی ذکری و در هر دلی شوری و در هر جانی عشقی، در هر گوشه‌ای سوزی و نیازی، و با هر کسی دردی و گدازی.

مرا نیز آرزو خاست که دعائی کنم و چیزی خواهم، با خود گفتم چه دعا کنم و چه خواهم هر چه می‌باید ناخواسته خود داده ناگفته خود ساخته و پرداخته. آخر قصد کردم تا از راه حقیقت بر او باز شوم و دعا کنم. بسرّ من الهام داد که پس وجود ما از ما می چیزی خواهی.

از تعجّب هر زمان گوید بنفشه کای عجب

بو سعید از آن قدم برگشت و این بیت همی گفت:

هر که زلف یار دارد چنک چون در ما زند؟

و فاؤک لازم مکنون قلبی

و حبّک غایتی و الشّوق زادی‌

نَتْلُوا عَلَیْکَ مِنْ نَبَإِ مُوسی‌ الایة، موسی عاشقی تیز رو بود و رازداری مقرّب، یقول اللَّه تعالی وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا رقم خصوصیّت برو کشیده و داغ دوستی برو نهاده که: و القیت علیک محبّة منّی، در عالم هر کجا عاشقی سوخته بینی دوست دارد قصّه وی شنیدن و حدیث وی روح روح خود دانستن. از اینجاست که رب العزّة در قرآن ذکر وی بسیار کرد و قصه وی جایها باز گفت تا عارفان سوخته را و دوستان دل شده را سلوت و سکون افزاید و از دلها اندوه و غم زداید و لهذا قیل: سماع قصّة الحبیب من الحبیب یوجب سلوة القلب: و ذهاب الکرب و بهجة السّرّ و ثلج الفؤاد. این چنان است که گویند:

در شهر دلم بدان گراید صنما

کو قصّه عشق تو سراید صنما

و گفته‌اند تکرار قصّه موسی و ذکر فراوان در قرآن دلیل است بر تفخیم و تعظیم کار او و بزرگ داشت قدر او، اکنون بر شمر در قرآن ذکر و نواخت او تا بدانی منزلت و مرتبت او: میقات موسی: جاءَ مُوسی‌ لِمِیقاتِنا وعده موسی: وَ واعَدْنا مُوسی‌ طور موسی: آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ درخت موسی: فِی الْبُقْعَةِ الْمُبارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ. آتش موسی: إِنِّی آنَسْتُ ناراً مناجات موسی: وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا شوق موسی: وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی‌ غربت موسی: وَ لَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ: قربت موسی: نادَیْناهُ مِنْ جانِبِ الطُّورِ الْأَیْمَنِ، محبّت موسی وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی اصطناع موسی: وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی مادر موسی: وَ أَوْحَیْنا إِلی‌ أُمِّ مُوسی‌ خواهر موسی: قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ برادر موسی: وَ أَخِی هارُونُ دایه موسی: هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلی‌ أَهْلِ بَیْتٍ یَکْفُلُونَهُ لَکُمْ بلاء موسی فَإِذا خِفْتِ عَلَیْهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ دریای موسی: أَنِ اضْرِبْ بِعَصاکَ الْبَحْرَ عصای موسی قالَ هِیَ عَصایَ طفولیت موسی: فَرَدَدْناهُ إِلی‌ أُمِّهِ پرورش موسی: أَ لَمْ نُرَبِّکَ فِینا وَلِیداً: قوت و مردی موسی: بَلَغَ أَشُدَّهُ وَ اسْتَوی‌، دامادی موسی: أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَی ابْنَتَیَّ مزدوری موسی: یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ نبوّت و حکمت موسی: آتَیْناهُ حُکْماً وَ عِلْماً. این همه یاد کرد تا عالمیان بدانند خصوصیت و زلفت و قربت موسی با این همه منقبت و مرتبت در حضرت رسالت محمد عربی تا بقدم تبعیّت بیش نرسید. و ذلک‌

قوله (ص): لو کان موسی حیا لما وسعه الا اتباعی.

مصطفای عربی از صدر دولت و منزل کرامت آن کرامت که: کنت نبیا و آدم بین الماء و الطین‌

عبارت از آنست قصد صف النّعال کرد تا میگفت: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ و موسی کلیم از مقام خود تجاوز نمود و قصد صدر دولت کرد که میگفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ، لا جرم موسی را جواب این آمد که: لَنْ تَرانِی و مصطفای را (ص) این گفتند: أَ لَمْ تَرَ إِلی‌ رَبِّکَ‌ لولاک ما خلقت الافلاک‌ عادت میان مردم چنان رفته که چون بزرگی در جایی رود و متواضع وار در صفّ النعال بنشیند، او را گویند این نه جای تو است خیز ببالاتر نشین. چون سید خافقین قصد صف النعال کرد که: إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ او را گفتند یا سیّد این نه جای تو است، بساط بشریّت نه بارگاه قدم چون تویی بود، و الیه الاشارة بقوله: ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ سیّد گفت آری ما آمده‌ایم تا صفّ نعال را بصدر دولت رسانیم تا چنان که از روی شریعت خاک بآب در رسانیدیم از روی حقیقت سوختگان امّت را واپس ماندگان آخر الزّمان در موقف حشر و نشر ایشان را بصدر دولت رسانیم. و الیه الاشارة بقوله (ص) نحن الآخرون السابقون.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode