گنجور

 
میبدی

قوله: وَ لَقَدْ آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً ای اعطینا داود و سلیمان علما بالدّین و احکام الشّریعة. و قیل فهما بالقضاء و بکلام الطیر و الدّواب، و قیل هو: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ، وَ قالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنا فی معرفة الدین «علی کثیر من عباده المؤمنین»، ای مؤمنی زمانهم و من لم یؤت مثل ذلک من الانبیاء. داود (ع) از بنی اسرائیل بود از فرزندان یهودا بن یعقوب، و روزگاری بعد از روزگار موسی بود بصد و هفتاد و نه سال، و ملک وی بعد از ملک طالوت بود، و بنی اسرائیل همه متّبع وی شدند و ملک بر وی مستقیم گشت، اینست که ربّ العالمین گفت: وَ شَدَدْنا مُلْکَهُ، هر شب سی و سه هزار مرد از بزرگان بنی اسرائیل او را حارس بودند و با ملک وی علم بود و نبوّت چنان که گفت جلّ جلاله: آتَیْنا داوُدَ وَ سُلَیْمانَ عِلْماً، و حکم که راندی و عمل که کردی از احکام توراة کردی که کتاب وی زبور همه موعظت بود، در آن احکام امر و نهی نبود. و او را نوزده پسر بود و از میان همه وراثت نبوّت و ملک سلیمان را بود، چنان که ربّ العالمین گفت: وَ وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ. مقاتل گفت: تعبّد داود بیشتر بود و ملک و حکم سلیمان قوی‌تر بود. قومی گفتند این وراثت بر نبوّت نیفتد که: النّبوة لا تورث، و بر مال نیفتد که مصطفی (ص) گفته: «انّا معاشر الانبیاء لا نورث، ما ترکناه صدقة».

پس معنی این وراثت آنست که سلیمان بجای داود نشست در ملک راندن و خلق را بر اللَّه دعوت کردن. و قیل استخلفه فی حیاته علی بنی اسرائیل و کانت ولایة الوراثة.

وَ قالَ یا أَیُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ، ای فهمنا ما یقوله الطیر. قومی گفتند: این حقیقت نطق نیست که نطق بی‌حروف نباشد و در آواز مرغ حروف نیست، قومی گفتند روا باشد که حق تعالی مرغ را حقیقت نطق دهد تا با سلیمان سخن گوید و آن سلیمان را معجزتی باشد هم چنان که در قصّه هدهد است و گفته‌اند حقیقت نطق از مرغ مستبعد نیست که بعضی را از مرغان این نطق هست و آن طوطی است و ببغا.

مقاتل گفت: سلیمان (ع) در جمع بنی اسرائیل نشسته بود، مرغی بوی برگذشت و بانگ همی کرد چنان که مرغان بانگ کنند، سلیمان گفت با همنشینان خویش: هیچ دانید که این مرغ چه میگوید؟ گفتند یا نبیّ اللَّه تو به دانی، گفت این مرغ بمن برگذشت و گفت: السّلام علیک ایّها الملک المسلّط علی بنی اسرائیل، اعطاک اللَّه سبحانه الکرامة و اظهرک علی عدوّک، انّی منطلق الی فراخی ثمّ امرّ بک الثّانیة، و انّه سیرجع الینا الثّانیة، فانظروا الی رجوعه. قال: فنظر القوم طویلا اذ مرّ بهم، فقال: السّلام علیک ایّها الملک ان شئت ایذن لی کیما اکتسب علی فراخی حتّی اشبعها ثمّ آتیک فتفعل بی ما شئت. سلیمان با ندیمان و هام‌نشینان خویش گفت: شما هیچ دانستید و دریافتید سخن گفتن من با وی و دستوری دادن من او را بآنچه می‌درخواست؟گفتند: یا نبیّ اللَّه ما هیچ ندانستیم مگر اشارتی که بدست خویش با وی میکردی.

فذلک قوله عزّ و جلّ: عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ و قال فرقد السبخی: مرّ سلیمان علی بلبل فوق شجرة یحرّک رأسه و یمیل ذنبه. فقال لاصحابه: أ تدرون ما یقول هذا البلبل؟

قالوا: اللَّه و رسوله اعلم. قال: یقول اکلت نصف تمرة فعلی الدّنیا العفاء. و صاح ورشان، فقال ا تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانّه یقول: «لدوا للموت و ابنوا للخراب»، فصاحت فاختة عند سلیمان، فقال: أ تدرون ما یقول؟ قالوا: لا، قال: فانه یقول: لیت ذا الخلق لم یخلقوا. و صاح طاووس، فقال یقول: کما تدین تدان. و صاح هدهد فقال یقول: من لا یرحم لا یرحم. و صاح صرد، فقال یقول: استغفروا اللَّه یا مذنبون، فمن ثمّ نهی رسول اللَّه عن قتله. و صاح طوطیّ، فقال یقول: کلّ حیّ میّت و کلّ جدید بال. و صاح خطّاف فقال یقول: قدّموا خیرا تجدوه. و هدرت حمامة، فقال یقول: سبحان ربّی الاعلی مل‌ء سمائه و ارضه. و صاح قمری، فقال یقول: سبحان ربّی الاعلی. قال: سلیمان و الغراب یدعوا علی العشار، و الحداة یقول: کُلُّ شَیْ‌ءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ، و القطا یقول: من سکت سلم، و الضّفدع یقول: سبحان ربّی القدوس المذکور بکلّ مکان، و الدّراج یقول: الرَّحْمنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوی‌.

عن الحسن قال: قال رسول اللَّه (ص) «الدّیک اذا صاح یقول اذکروا اللَّه یا غافلون.

و عن الحسن بن علیّ (ع) قال: «اذا صاح النّسر قال ابن آدم عش ما شئت، آخره الموت»، و اذا صاح القنبر قال: الهی العن مبغضی آل محمد (ص)، و اذا صاح الخطّاف قرأ الحمد للَّه ربّ العالمین و یمدّ «الضّالین» کما یمدها القاری.

قوله: وَ أُوتِینا مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ ای اعطینا من کلّ شی‌ء الملک و النبوّة و الکتاب و الرّیاح و التسخیر الجنّ و الشّیاطین و منطق الطّیر و الدّواب و محاریب و تماثیل و جفان کالجوابی و عین القطر و عین الصّفر و انواع الخیر. و قیل معناه و اوتینا من کلّ شی‌ء یحتاج الیه الملوک. و قیل: من کل شی‌ء یؤتی الانبیاء «انّ هذا». ای الّذی اعطینا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ البیّن.

وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ، ای جمع فی مسیره جنوده، الجند لا یجمع و انّما قال جنوده لاختلاف اجناس عساکره، مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُونَ، الوزع الدّفع و الکفّ، و الوازع الّذی یزع الناس و یکفّهم و لمّا استقضی الحسن البصریّ بالبصرة قال: لا بدّ للقاضی من وزعة. و یقال: للامراء وزعة. و فی الخبر «لا بدّ للناس من وزعة، و معنی یوزعون یکفّون عن الخروج عن الطّاعة و یحبسون علیها

و هو قوله: وَ مَنْ یَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِیرِ. قال مقاتل: کان سلیمان استعمل علی کلّ صنف منهم جنیّا یردّ اوّلهم علی آخرهم لئلا یتقدّموا فی المسیر کما یصنع الملوک، و کان سلیمان یسیر فیهم لیکون اهیب له. روایت کنند از محمد بن کعب القرظیّ گفت: لشکرگاه سلیمان صد فرسنگ بود: بیست و پنج فرسنگ آدمیان داشتند، بیست و پنج فرسنگ جنّیان، و بیست فرسنگ وحوش بیابان، و بیست و پنج فرسنگ مرغان، و او را هزار کوشک بود از آبگینه بر چوب ساخته و او را هزار زن بود در آن کوشکها نشانده: سیصد از آن آزاد زن بودند، و هفتصد کنیزکان سریّت. و باد عاصف و باد رخا بفرمان وی بود چون خواستی که بر خیزد باد عاصف را فرمودی تا آن لشکرگاه وی جمله برداشتی و بهوا بردی، آن گه باد رخا را فرمودی تا نرم نرم آن را میراندی، گفتا مسیر و میان آسمان و زمین بود، حق جلّ جلاله وحی فرستاد که انّی قد زدت فی ملکک انّه لا یتکلّم احد من الخلائق بشی‌ء الّا جاءت الریح فاخبرتک به. تا اینجا روایت محمد کعب القرظی است.

مقاتل گفت: شیاطین از بهر سلیمان بساطی ساخته بودند از زر و ابریشم کرده، زر در ابریشم ساخته و ابریشم در زر بافته، طول آن بساط یک فرسنگ و عرض آن یک فرسنگ و در میان بساط منبری زرّین نهاده، سلیمان بر ان منبر نشستی و گرد بر گرد وی سه هزار کرسی نهاده، زرّین و سیمین: انبیا بر آن کرسیهای زرین نشستند، و علما بر کرسیهای سیمین، و گرد بر گرد ایشان عامّه مردم، و از پس مردم جنّ و شیاطین، و بالای ایشان مرغان در هوا پر واپر داده تا آفتاب بر ایشان نتابد و حرارت آفتاب بایشان نرسد، و باد صبا مسخّر وی کرده تا آن بساط و آن حشم برداشتید و از بامداد تا شبانگاه مسافت یک ماهه باز بریدید. تا اینجا روایت مقاتل است. وهب منبه روایت کند از کعب احبار که سلیمان (ع) چون بر نشستید با خیل و حشم، جنّ و انس و طیور و وحوش، بعضها فوق بعض علی قدر درجاتهم، زبر یکدیگر هر یکی بر قدر درجه خویش بودی، و او را مطبخها بود ساخته در آن تنّورهای آهنین بود و دیگهای بزرگ، چنان که هر تایی دیگ ده تا شتر در آن می‌شد، و پیش لشکرگاه میدانهای فراخ بود از بهر چهارپایان و ستوران در آن حال زین کرده و استران آراسته، هم چنان در میان آسمان و زمین باد ایشان را همی بر دو سفر ایشان از اصطخر تا یمن و گفته‌اند بمدینه رسول (ص) برگذشت سلیمان گفت: هذه دار هجرة نبیّ فی آخر الزّمان طوبی لمن آمن به و طوبی لمن اتّبعه و طوبی لمن اقتدی به و هم چنان بزمین مکه برگذشت، خانه کعبه در اللَّه زارید، گفت: یا ربّ هذا نبیّ من انبیائک و قوم من اولیائک مرّوا علیّ فلم یهبطوا فیّ و لم یصلّوا عندی و لم یذکروک بحضرتی و الاصنام تعبد حولی من دونک، فاوحی اللَّه الیه ان لا تبک فانّی سوف املأک وجوها سجّدا و انزل فیک قرآنا جدیدا و ابعث منک نبیا فی آخر الزّمان احبّ انبیایی الیّ و اجعل فیک عمّارا من خلقی یعبدوننی و افرض علی عبادی فریضة یدفّون الیک دفیف النّسور الی اوکارها و یحنّون الیک حنین النّاقة الی ولدها و الحمامة الی بیضها و اطهّرک من الاوثان و عبدة الشیاطین.

پس سلیمان (ع) از آنجا برفت تا بوادی نمل رسید سلیمان باد را فرمود تا او را بزمین آورد و بر ستوران نشستند و همی رفتند تا بوادی نمل رسیدند. اینست که ربّ العالمین گفت حَتَّی إِذا أَتَوْا عَلی‌ وادِ النَّمْلِ جمهور مفسّران بر آنند که این وادی نمل اندر زمین شام است و گفته‌اند وادی سدیر است. وادیی است از وادیهای طائف، و معنی وادی النمل ای یکثر فیه النمل کما یقال: بلاد الثّلج، و قیل کانّ النّمل به امثال الذّئاب. قال الشعبی: کانت التی فهم سلیمان کلامها ذات جناحین، فکانت من الطّیر، فلذلک علم منطقها، و قال مقاتل: سمع کلامها من ثلاثة امیال حملت الرّیح الیه. و قال الضحاک اسم هذه النّملة طاخیة، و قیل حزمی.

قالَتْ نَمْلَةٌ و کانت رئیسا لها فقالت لاصحابها: یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ، ای منازلکم لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ، فی الظّاهر نهی لسلیمان عن الحطم، و فی الحقیقة نهی لهنّ عن البروز و الوقوف، فصار کقول القائل: لا ارینک هاهنا، ای لا تحضر هذا الموضع. الحطم الکسر، و سمّی حجر الکعبة حطیما لانّه کسر عنها، و حطام الدّنیا قطعة منها، و الحطم کسر البرذون الشعیر، و الحطمة عند العرب الاکولة، و سمّیت جهنّم حطمة لما تلتهمه من الخلائق. قوله: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ انّهم یحطمونکم، و فیه تبریة لسلیمان و جنوده من الجور و ان یطئوا ذرّة علی الارض، و القول الثانی انّه استیناف، ای فهم سلیمان و القوم لا یشعرون.

فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً مِنْ قَوْلِها، ای متعجّبا من حذرها و اهتدائها الی مصالحها، و قیل ضحک فرحا بظهور عدله فی الخلق حتّی عرفته النّملة فاخبرت انّهم لا یطئونها عن علم. قال المازنی: انّما قال ضاحکا لیعلم انّه تبسّم ضحک لا تبسّم غضب، و فی الخبر: ضحک الانبیاء التبسم و هو الکسر.

فان قیل: بم عرفت النّملة سلیمان؟ قلنا کانت مأمورة بطاعته، فلا بدّ من ان تعرف من امرت بطاعته، و لها من الفهم فوق هذا، فانّها تشقّ ما تجمع من الحبوب بنصفین و تکسر الجلجلان باربع قطع حتّی لا تنبت.

گفته‌اند که در سخن مورچه با اصحاب خویش ده جنس کلام است: اوّل ندا، دیگر تنبیه، سوم تسمیه، چهارم امر، پنجم نصّ، ششم تحذیر، هفتم تخصیص، هشتم تعمیم، نهم اشارت، دهم عذر. امّا ندا آنست که گفت: «یا»، تنبیه: «ایّها»، تسمیت: «النّمل»، امر: «ادخلوا»، نصّ: «مساکنکم» و تحذیر: «لا یحطمنکم»، تخصیص: «سلیمان»، تعمیم: «و جنوده»، اشارت: «و هم»، عذر: «لا یشعرون».

و گفته‌اند سلیمان اوّل که در مورچگان نگرست بچشم وی صعب آمد کثرت ایشان و بزرگی جثّت ایشان که همچون گاومیش بودند به بزرگی پس سلیمان انگشتری خویش بآن مهتر ایشان نمود، بتواضع و خشوع پیش آمد و خویشتن را بیفکند، آن گه سلیمان او را گفت که: مورچگان بسیارند وی جواب داد که از کثرت ایشان تو خبر نداری ایشان سه صنفند: صنفی در کوه‌ها و وادیها مسکن دارند، و صنفی در دهها، و صنفی در شهرها. سلیمان گفت لختی ازیشان بر من عرضه کن. گفت زمانی توقّف کن درین موضع تا من ایشان را خبر دهم و بیرون خوانم. پس ندا کرد و ایشان را بیرون خواند جوق جوق کردوس کردوس بیرون می‌آمدند و میگذشتند، هفتاد روز بر آن صفت میگذشتند، سلیمان گفت: هل انقطعت عساکرهم؟ فقال له ملک النّمل: لو وقفت الی یوم القیامة ما انقطعت. ثمّ وقف سلیمان بمن معه من الجنود لیدخل النّمل مساکنهم، ثمّ حمد ربّه حین علّمه منطق الطیر و سمع کلام النّملة.

«فقال ربّ اوزعنی»، ای الهمنی. و قیل اوزعنی، ای حرّصنی، و فلان موزع ای مولع، من الوزوع و هو الولوع. و قیل الایزاع من الوزع و هو الکفّ ای اعزنی بشکرک و کفّنی عن کفرک، فان من کفّک عن شی‌ء فقد اعزاک بالکفّ عنه، و النعمة الّتی استوجب سلیمان شکرها هی نعمة العدل الّتی حمل النّملة علی الشّهادة له بها فی قولها: وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ لانّ فی قولها شهادة انّه لا یطأ الذّرّ مع بسطة ملکه، و قیل: النّعمة النّبوة و الملک الّذی لا ینبغی لاحد من بعده «و علی والدیّ» یعنی انعمت علی والدی و هو داود بن ایشا بالنّبوة و تسبیح الجبال و الطّیر معه و صنعة اللبوس و الانة الحدید و غیرها و علی والدتی و هی بتشایع بنت الیاین کانت امرأة اوریان التی امتحن بها داود و هی امرأة سلمة زاکیة طاهرة، و هی الّتی قالت له: یا بنیّ لا تکثرنّ النّوم‌ باللّیل فانّه یدع الرّجل فقیرا یوم القیامة وَ أَنْ أَعْمَلَ صالِحاً ای و الهمنی ان اعمل صالحا، «ترضیه» ای ثبّتنی علی الشّکر «وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبادِکَ الصَّالِحِینَ» ای فی الجنّة مع الانبیاء و لا یدخل الجنّة احد الا برحمتک. نهی رسول اللَّه (ص) عن قتل اربعة من الدّوابّ: الهدهد و الصّرد و النّحلة و النّملة.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode