گنجور

 
میبدی

بسم اللَّه الرحمن الرحیم ما استقلّت القلوب الّا بسماع بسم اللَّه، ما استنارت الارواح الّا بوجود جمال اللَّه، ما طربت الاشباح الّا بشهود جلال اللَّه.

یا موضع الباطن من ناظری

و یا مکان السرّ من خاطری‌

یا جملة الکلّ الّتی کلّها

کلّی من بعضی و من سائری‌

ای نامداری که نامت یادگار جانست و دل را شادی جاودانست، روح روح دوستانست و آسایش غمگنانست، عنوان نامه‌ای که از دوست نشانست و مهر قدیم بر وی عنوانست، نامه‌ای که از قطعیّت امانست و بی قرار را درمانست، تاج دولت ازلست و شادروان سعادت ابد، در هفت آسمان و هفت زمین هر که او نامی یافت ازین نام یافت، دولتی آن کس شد که آفتاب انوار این نام برو تافت.

هر که نام کسی یافت ازین درگه یافت

ای برادر کس او باش و میندیش از کس

هر که مقبول حضرت الهیّت آمد به اقرار این نام آمد، هر که مهجور و مطرود سطوت عزّت آمد بانکار وی آمد، یضلّ به کثیرا و یهدی به کثیرا.

پیری مرید را وصیّت میکرد که اگر همه ملک موجودات بنام تو باز کنند، نگر تا بی توقیع بسم اللَّه بدان ننگری که آن را وزنی نیست، و اگر جبرئیل و حمله عرش بچاکری تو کمر بندند تا سلطان این نام داغی از خود بر جانت ننهد بدان که آن را محلّی نیست، هر جانی که عاشق‌تر بود او را اسیرتر گیرد، هر دل که سوخته‌تر بود رختش زودتر بغارت برد.

گفتم که چو زیرم و بدست تو اسیر

بنواز مرا مزن تو ای بدر منیر

گفتا که ز زخم من تو آزار مگیر

در زخمه بود همه نوازیدن زیر

قوله تعالی: «المر» سرّی است از اسرار محبت، گنجی از گنجهای معرفت، در میان جان دوستان ودیعت دارند و ندانند که چه دارند و عجب آنست که دریایی همی بینند و در آرزوی قطره‌ای می‌زارند، این چنانست که پیر طریقت گفت: الهی جوی تو روان و مرا تشنگی تا کی؟ این چه تشنگی است و قدحها می‌بینم پیاپی!

زین نادره تر کرا بود هرگز حال

من تشنه و پیش من روان آب زلال‌

عزیز دو گیتی، چند نهان شوی و چند پیدا، دلم حیران گشت و جان شیدا، تا کی این استتار و تجلّی، آخر کی بود آن تجلّی جاودانی، اشارتست این که دوستان را از انوار آن اسرار و روایح آن آثار امروز جز بویی نیست و جز حوصله محمد عربی (ص) سزای آن عیان نیست، اوّل اشارت فرا راه معرفت اهل خصوص کرد که نظر ایشان بذات و صفات است و آن را عالم امر گویند، آنکه راه معرفت عامه خلق بخود پیدا کرد دانست که نظر ایشان از محدثات و مکوّنات و عالم خلق در نگذرد، گفت: «اللَّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّماواتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَها» آسمان و زمین و برّ و بحر و هوا و فضا عالم خلق است، میدان نظر خلایق و آن را نهایت پدید و جایز الزّوال است. اما عالم امر روا نبود که آن را نهایتی بود، که آن واجب الدّوام آمد و مرد تا از عالم خلق درنگذرد، بعالم امر راه نیابد. جوانمردانی که نظر ایشان در عالم امر سفر کند، ایشان اوتاد زمین‌اند، چنانک این کوه‌های عالم از روی صورت زمین را بر جای دارد، ایشان از روی معنی عالم را بپای دارند، فبهم یمطرون و بهم یرزقون، اینست که ربّ العالمین گفت: «وَ هُوَ الَّذِی مَدَّ الْأَرْضَ وَ جَعَلَ فِیها رَواسِیَ» از روی اشارت برمز اهل حقیقت می‌گوید: هو الذی بسط الارض و جعل فیها اوتادا من اولیائه و سادة من عباده الیهم الملجأ و بهم الغیاث.

صد سال آفتاب از مشرق بر آید و بمغرب فرو شود تا یکی را کحل حقیقت بمیل عنایت در دیده کشند، بو که آن جوانمردان را بتواند دید تا بیک دیدار ایشان سعید ابد گردد، و آن ماه رویان فردوس و حور بهشت که از هزاران سال باز بر آن بازار کرم منتظر ایستاده‌اند تا کی بود که رکاب دولت این جوانمردان با علی علیّین رسانند و ایشان بطفیل اینان قدم در آن موکب دولت نهند که «عِنْدَ مَلِیکٍ مُقْتَدِرٍ».

آن روز که جنازه جنید برداشتند مرغی بیامد بر آن گوشه نعش وی نشست، مردمان دست بر وی می‌فشاندند بر نمی‌خاست، رویم گفت: آن مرغ از روی کرامت بزبان حال گفت دست از ما بدارید که این چنگ ما بمسمار عشق در گوشه نعش او دوخته‌اند، این کالبد جنید امروز نصیب کرّوبیانست، اگر نه زحمت غوغای شما بودی، با ما باز وار درین هوا پرواز کردی چون او را دفن کردند درویشی بر آن بالا شد و این بیت بر گفت:

وا اسفی من فراق قوم

هم المصابیح و الحصون‌

و المزن و المدن و الرّواسی

و الخیر و الامن و السّکون

لم یتغیّر لنا اللّیالی

حتّی توفتهم المنون‌

فکلّ نار لنا قلوب

و کلّ ماء لنا عیون‌

«وَ فِی الْأَرْضِ قِطَعٌ مُتَجاوِراتٌ» از آنجا که رموز عارفانست و فهم صادقان بزبان اشارت می‌گوید، چنانک ربّ العزّه در زمین تفاوت نهاد و بقاع آن مختلف آفرید و بعضی را بر بعضی افزونی داد همچنین در طینت سالکان تفاوت نهاد و قومی را بر قومی افزونی داد، آنست که ربّ العزّه گفت: «انْظُرْ کَیْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلی‌ بَعْضٍ» جای دیگر گفت: «وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ» و مصطفی (ص) گفت: «الناس معادن» مردم همچون کانها است مختلف و متفاوت، یکی زر و یکی سیم، یکی نفط و یکی قیر، همچنین یکی را اعلی علّیین قدمگاه اقبال او، یکی را اسفل السّافلین محلّ ادبار او، یکی رضوان در آرزوی صحبت او، یکی را شیطان ننگ از فعل او، یکی جلال عزّت احدیّت او را بدست عدل داد که: «نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیَهُمْ» یکی الطاف کرم او را در پرده عصمت گرفت که: «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ» چون ازین مقام برتر آیی، یکی اسیر بهشت، یکی امیر بهشت، یکی بر مائده خلد با مرغ بریان و حور و ولدان، یکی در حضرت عندیت آسوده بجوار رحمن،چنانک درختها بهم نماند میوه و بار آن نیز بهم بنماند، هر درختی را باری و هر نباتی را بری، اینست که گفت: «وَ نُفَضِّلُ بَعْضَها عَلی‌ بَعْضٍ فِی الْأُکُلِ» اشارتست که هر طاعتی را فردا ثوابیست و هر کس را مقامی و جای هر کس بقدر روش خویش و هر فرعی سزای اصل خویش.

یحیی معاذ رازی گفت: این دنیا بر مثال عروسی است و عالمیان در حق وی سه گروهند، یکی دنیادار است که این عروس را مشاطه گری می‌کند، او را می‌آراید و جلوه می‌کند. دیگر زاهد است که آن عروس آراسته را تباه می‌کند، مویش می‌کند و جامه بر تن وی می‌درد. سوم عارف است که او را از مهر و محبّت حق چندان شغل افتاده که او را پروای دوستی و دشمنی آن عروس نیست. فردا آن دنیادار را در مقام حساب کشند، اگر اللَّه تعالی با وی مسامحت کند فضل آن دارد و اگر مناقشت کند بنده سزای آن هست: و من نوقش فی الحساب عذّب، و آن زاهد را ببهشت فرو آرند و پاداش کردار وی از آن ناز و نعیم بر وی عرضه کنند گویند: انّ لک الّا تجوع فیها و لا تعری و انّک لا تظمأ فیها و لا تضحی، و آن عارف را از آن منازل و درجات بهشتیان بر گذرانند و بعلیین رسانند، فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode