گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الایة من صبر علی مقاساة الذلّ فی اللَّه وضع اللَّه علی رأسه قلنسوة العزّ. هر که را روزی از بهر خدا خاک مذلت بر سر آید، عن قریب او را تاج کرامت بر فرق نهند. هر که رنج برد روزی بسر گنج رسد. هر که غصه محنت کشد شراب محبت چشد. آن مستضعفان بنی اسرائیل که روزگاری در دست قهر فرعون گرفتار بودند، ببین تا سرانجام کار ایشان چون بود؟! و بر ولایت و نواحی فرعونیان چون دست یافتند، و بسرای و وطن ایشان نشستند؟! اینست که میگوید جلّ جلاله: وَ أَوْرَثْنَا الْقَوْمَ الَّذِینَ کانُوا یُسْتَضْعَفُونَ مَشارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا. آن گه گفت: بِما صَبَرُوا این بآن دادیم ایشان را که در بلیّات و مصیبات صبر کردند. دانستند که صبر کلید فرج است، و سبب زوال ضیق و حرج است، صبر تریاق زهر بلا است، و کلید گنج و مایه تقوی و محل نور فراست. صبر همه خیر است، که میگوید عزّ جلاله: وَ أَنْ تَصْبِرُوا خَیْرٌ لَکُمْ صبر از حق است و بحق است که میگوید: وَ اصْبِرْ وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ.

«وَ اصْبِرْ» فرمان است بعبودیت «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» اخبار است از حق ربوبیت. «وَ اصْبِرْ» تکلیف است «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» تعریف است. «وَ اصْبِرْ» تعنیف است «وَ ما صَبْرُکَ إِلَّا بِاللَّهِ» تخفیف است. وَ واعَدْنا مُوسی‌ ثَلاثِینَ لَیْلَةً چه عزیز است وعده دادن در دوستی! و چه بزرگوار است نشستن بوعده‌گاه دوستی! چه شیرین است خلف وعده در مذهب دوستی! پیر طریقت گفت در رموز این آیت: مواعید الا حبّة ان اخلفت فانها تونس. ثمّ قال:

امطلینی و سوّفی

و عدینی و لا تفی

وعده واپس داشتن و روزها در پیش وعده افکندن نپسندیده‌اند الا در مذهب دوستی، که در دوستی بی‌وفایی عین وفاست، و ناز دوستی. نبینی که رب العالمین با موسی کلیم این معاملت کرده او را سی روز وعده داد. چون بسر وعده رسید، ده روز دیگر درافزود. از آن درافزود که موسی در آن خوش می‌بود. موسی آن سی روز سرمایه شمرد و این ده روز سود، گفت: باری نقدی یک بار دیگر کلام حق شنیدم چون آن می‌افزود:

رقیّ لعمرک لا تهجرینا

و منّی لقاءک ثمّ امطلینا

عدی و امطلی ما تشائین انّا

نحبّک ان تمطلی العاشقینا

فان تنجز الوعد تفرح و الا

نعیش بوعدک راضین حینا

رقّی شعفتنا لا تهجرینا

و منّینا المنی ثم امطلینا

عدینا من غد ما شئت انّا

نحب و ان مطلت الواعدینا

فاما تنجزی نفرح و الا

نعیش بما نؤمّک منک حینا»

موسی (ع) درین سفر سی روز در انتظار بماند که طعام و شرابش یاد نیامد، و از گرسنگی خبر نداشت، از آن که محمول حق بود، در سفر کرامت، در انتظار مناجات. باز در سفر اول که او را به طالب علمی بر خضر فرستادند یک نیم روز در گرسنگی‌ طاقت نداشت، تا می‌گفت: «آتِنا غَداءَنا»، از آن که سفر تأدیب و مشقت بود، و در بدایت روش بود متحملا لا محمولا. از رنج خود خبر داشت که با خود بود، و از گرسنگی نشان دید که در راه خلق بود.

وَ قالَ مُوسی‌ لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی چون قصد مناجات حق داشت هارون را در قوم بگذاشت، و تنها رفت، که در دوستی مشارکت نیست، و صفت دوستان در راه دوستی جز تنهایی و یکتایی نیست:

گر مشغله‌ای نداری و تنهایی

با ما بوفا درآ که ما را شائی‌

پس چون بر فرعون میشد، صحبت هارون بخواست، گفت: أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی، از آنکه رفتن بخلق بود، و با خلق همه وحشت است و نفرت، و در کشش بار وحشت نگریزد از رفیق و صحبت. پس چون موسی از مناجات باز گشت، و بنی اسرائیل را دید سر از چنبر طاعت بیرون برده، و گوساله پرست شده، عتابی که کرد با هارون کرد نه با ایشان که مجرم بودند، تا بدانی که نه هر که گناه کرد مستوجب عتاب گشت. عتاب هم کسی را سزد که از دوستی بر وی بقیتی مانده بود، از بیم فراق کسی سوزد که عز وصال شناسد:

عشق جانان باختن کی در خور هردون بود

مهر لیلی داشتن هم بابت مجنون بود

وَ لَمَّا جاءَ مُوسی‌ لِمِیقاتِنا موسی را دو سفر بود: یکی سفر طلب، دیگر سفر طرب. سفر طلب لیلة النار بود، و ذلک فی قوله تعالی: آنَسَ مِنْ جانِبِ الطُّورِ ناراً، و سفر طرب این بود که: وَ لَمَّا جاءَ مُوسی‌ لِمِیقاتِنا، موسی آمد از خود بیخود گشته، سر در سر خود گم کرده، از جام قدس شراب محبت نوش کرده، درد شوق این حدیث در درون وی تکیه زده، و از بحار عشق موج ارنی برخاسته. بر محلتهای بنی اسرائیل می‌گشت، و کلمتها جمع میکرد از پیغام و رسالت و مقاصد ایشان، تا چون بحضرت شود سخنش دراز گردد:

حرام دارم با دیگران سخن گفتن

کجا حدیث تو گویم سخن دراز کنم‌

پس چون بحضرت مناجات رسید مست شراب شوق گشت. سوخته سماع کلام حق شد. آن همه فراموش کرد. نقد وقتش این برآمد که: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ.

فریشتگان سنگ ملامت در ارادت وی میزدند که: یا ابن النّساء الحیّض! أ تطمع أن تری رب العزة؟ ما للتّراب و لربّ الارباب؟! خاکی و آبی را چه رسد که حدیث قدم کند! لم یکن ثمّ کان را چون سزد که وصال لم یزل و لا یزال جوید! موسی از سرمستی و بیخودی بزبان تفرید جواب می‌دهد که: معذورم دارید که من نه بخویشتن اینجا افتادم.

نخست او مرا خواست نه من خواستم. دوست بر بالین دیدم که از خواب برخاستم.

من بطلب آتش میشدم که اصطناع پیش آمد که: «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی»، بی‌خبر بودم که آفتاب تقریب برآمد که: «وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا»:

ز اوّل تو حدیث عشق کردی آغاز

اندر خور خویش کار ما را می‌ساز

فرمان آمد بفریشتگان که: دست از موسی بدارید که آن کس که شراب «وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» از جام «وَ أَلْقَیْتُ عَلَیْکَ مَحَبَّةً مِنِّی» خورده باشد، عربده کم ازین نکند. موسی در آن حقائق مکاشفات از خم خانه لطف شراب محبت چشید. دلش در هوای فردانیّت بپرید. نسیم انس وصلت از جانب قربت بر جانش دمید. آتش مهر زبانه زد، صبر از دل برمید، بی‌طاقت شد، گفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ، آخر نه کم از نظری:

گر زین دل سوخته برآید شرری

در دائره ثری نماند اثری‌

گر پیش توام هست نگارا خطری

بردار حجاب هجر قدر نظری‌

پیر طریقت گفت: هر کس را امیدی، و امید عارف دیدار. عارف را بی‌دیدار نه بمزد حاجت است نه با بهشت کار. همگان بر زندگانی عاشق‌اند و مرگ بر ایشان دشخوار. عارف بمرگ محتاج است بر امید دیدار، گوش بلذت سماع بر خوردار، لب حقّ مهر را وام گزار، دیده آراسته روز دیدار، جان از شراب وجود مستی بی‌خمار:

دل زان خواهم که بر تو نگزیند کس

جان زانکه نزد بی‌غم عشق تو نفس

تن زانکه بجز مهر توأش نیست هوس

چشم از پی آنکه خود ترا بیند و بس‌

‌قالَ لَنْ تَرانِی گفته‌اند که موسی آن ساعت که لَنْ تَرانِی شنید، مقام وی برتر بود از آن ساعت که میگفت: أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ. زیرا که این ساعت در مراد حق بود، و آن ساعت در مراد خود، و بود موسی در مراد حق او را تمامتر بود از بود وی در مراد خود، که این تفرقه است، و آن جمع، و عین جمع لا محاله تمامتر، قالَ لَنْ تَرانِی موسی را زخم لَنْ تَرانِی رسید امّا هم در حال مرهم بر نهاد که و لکن. گفت: ای موسی زخم لَنْ تَرانِی زدیم لکن مرهم نهادیم، تا دانی که که آن نه قهری است، که آن عذری است.

فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ چون از آیات جلال و آثار عزت احدیت شطیه‌ای بآن کوه رسید بحال نیستی باز شد، و از وی نشان نماند، گفت: پادشاها! اگر سنگ سیاه طاقت این حدیث داشتی، خود در بدو وجود امانت قبول کردی، و بجان و دل خریدار آن بودی.

اینجا لطیفه‌ای است که کوه بدان عظیمی برنتافت، و دلهای مستضعفان و پیر زنان امّت احمد برتافت، یقول اللَّه تعالی: وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ.

وَ خَرَّ مُوسی‌ صَعِقاً چون هستی موسی در آن صعقه از میان برخاست، و بشریت وی با کوه دادند، نقطه حقیقی را تجلّی افتاد که اینک مائیم. چون تو از میان برخاستی ما دیده وریم.

پیر طریقت گفت: الهی! یافته میجویم، با دیده‌ور میگویم. که دارم؟ چه جویم؟ که می‌بینم؟ چه گویم؟ شیفته این جست و جویم. گرفتار این گفت و گویم. الهی! بهای عزّت تو جای اشارت نگذاشت، قدم وحدانیت تو راه اضافت برداشت تا گم کرد رهی هر چه در دست داشت، و ناچیز شد هر چه می‌پنداشت. الهی! زان تو میفزود، و زان رهی میکاست، تا آخر همان ماند که اول بود راست:

گفتی کم و کاست باش خوب آمد و راست

تو هست بسی رهیت شاید کم و کاست‌

فَلَمَّا أَفاقَ قالَ سُبْحانَکَ تُبْتُ إِلَیْکَ چون باهوش آمد، گفت: خداوندا! پاکی از آنکه بشری بنیل صمدیت تو طمع کند، یا کسی بخود ترا جوید، یا دلی و جانی امروز حدیث دیدار تو کند؟ خداوندا! توبه کردم. گفتند: ای موسی؟ چنین بیکبار سپر فرو نهند که نهادی، چنین بیکبار جولان کنند که تو کردی؟ و بدین زودی و آسانی برگشتی؟ و زبان حال موسی می‌گوید:

ارید وصاله و یرید هجری

فأترک ما ارید لما یرید

چکنم چون مقصودی برنیامد، باری بمحل خدمت و بمقام عجز بندگی باز گردم، و با ابتداء فرمان شوم:

آن کس که بکار خویش سر گشته شود

به زان نبود که با سر رشته شود

چون بعجز بندگی بمحل خدمت و مقام توبه باز شد، رب العالمین تدارک دل وی کرد، و برفق با وی سخن گفت: یا مُوسی‌ إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَی النَّاسِ بِرِسالاتِی وَ بِکَلامِی یا موسی انی منعتک عن شی‌ء واحد، و هو الرؤیة، فلقد خصصتک بکثیر من الفضائل، اصطفیتک بالرسالة و أکرمتک بشرف الحالة، فاشکر هذه الجملة و اعرف هذه النعمة. وَ کُنْ مِنَ الشَّاکِرِینَ و لا تتعرض لمقام الشکوی، و فی معناه انشدوا:

ان اعرضوا فهم الذین تعطفوا

کم قد وفوا فاصبر لهم ان اخلفوا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode