گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: لَقَدْ أَرْسَلْنا نُوحاً إِلی‌ قَوْمِهِ و هو نوح بن لمک بن متوشلخ بن اخنوخ، و هو ادریس بن برد بن مهیائیل بن قینان بن انوش بن شیث بن آدم، و هو اول نبی بعد ادریس، ارسله اللَّه تعالی الی ولد قابیل و من تابعهم من ولد شیث.

و کان نوح نجارا، بعثه اللَّه الی قومه، و هو ابن اربعین سنة، و بقی فی قومه یدعوهم الف سنة الا خمسین عاما، ثم عاش بعد الطوفان ستین سنة حتی کثر الناس و نشوا. و نام وی سکن بود و از بس که بر قوم خود نوحه کرد او را نوح نام کردند، و نهصد و پنجاه سال قوم را دعوت کرد. هر روز که بر آمد شوخ‌تر و متمردتر و عاصی‌تر بودند، و آخر از اول صعب‌تر و کافرتر بودند. همی گفتند: این آن مرد است که پدران ما او را خوار داشتند، و از وی هیچ نپذیرفتند، و هر روز وی را چند بار بزدندی، چنان که بیهوش شدی.

چون بهش باز آمدی، گفتی: اللهم اغفر لقومی فانهم لا یعلمون. امید میداشت که ایمان آرند، از آن همی گفت: «اغفر لقومی» تا آنکه او را گفتند: لَنْ یُؤْمِنَ مِنْ قَوْمِکَ إِلَّا مَنْ قَدْ آمَنَ. پس از ایمان ایشان نومید شد، گفت: رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً. چون ایشان را دعوت کردی، گفتی: یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ کسایی غیره بجرّ خواند بر نعت اله. باقی برفع خوانند بر تقدیر: ما لکم غیره من اله، او ما لکم اله غیره. إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ ان لم تؤمنوا عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ یعنی یوم القیامة. این خوف ایجاب است نه خوف شک.

قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الملا الاشراف و الکبراء یملئون العین و القلب عند المشاهدة. قال ثعلب: الملا القوم و النفر و الرهط لیس فیهم امرأة. إِنَّا لَنَراکَ فِی ضَلالٍ مُبِینٍ ای بیّن، لانه ضلال و باطل.

قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی ضَلالَةٌ این باء لزوم است، تأویله لیس فی ضلالة، وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ ارسلنی الیکم.

ابلغکم بتخفیف قراءت بو عمرو است، لقوله تعالی: أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی، قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ. باقی همه بتشدید خوانند، و اختیار بو عبیدة و بو حاتم اینست، لانها اجزل اللغتین، و لقوله: بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ، وَ أَنْصَحُ لَکُمْ النصح خلاف الغش، و معنی «أَنْصَحُ لَکُمْ» ای ادعوکم الی ما دعانی اللَّه الیه، وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ‌ فی نزول العذاب بکم ما لا تَعْلَمُونَ انتم. این سخن از بهر آن گفت که قوم نوح هرگز هلاک هیچ قوم و عذاب هیچ امت ندانسته بودند، و نشنیده، و امتهای دیگر همه آن بودند که هلاک قوم نوح شنیده بودند، و همه پیغامبران قوم خود را بآن ترسانیدند، چنان که هود قوم خود را گفت: إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ، و صالح قوم خود را گفت: إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ عادٍ، و شعیب قوم خود را گفت: أَنْ یُصِیبَکُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ، و یقال: وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ من انه غفور لمن رجع عن معاصیه، و أن عذابه الیم لمن اصرّ علیها و گفته‌اند: مهینان قوم نوح کهینان را گفتند: ما هذا الا بشر مثلکم فتتبعونه؟

این بشری همچون شما است چرا بر پی او روید؟ نوح ایشان را جواب داد: أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ تعجب استنکار است و استنکار و انکار متقاربند، و در قرآن بیشتر تعجب بر معنی انکار است. ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ این ذکر بمعنی رسالت است، و در قرآن این را نظایر است: عَلی‌ رَجُلٍ مِنْکُمْ من جملتکم، تعرفون نسبه، لینذرکم العذاب فی الدنیا، وَ لِتَتَّقُوا» عبادة الاصنام، و لکی ترحموا فلا تعذبوا، فکذبوه یعنی نوحا.

فَأَنْجَیْناهُ یعنی من الطوفان، وَ الَّذِینَ مَعَهُ فی الفلک. خلاف است میان علما که عدد ایشان که با نوح در کشتی بودند چند بود؟ ابن اسحاق گفت ده کس بودند از مردان: نوح و سه پسر و شش کس دیگر، که بوی ایمان آورده بودند، و زنان ایشان.

قتاده گفت و ابن جریح و محمد بن کعب القرظی که هشت کس بودند: نوح و زن وی و سه پسر: سام و حام و یافث و زنان ایشان. ابن عباس گفت: هشتاد کس بودند چهل مرد و چهل زن. پس رب العالمین همه را عقیم کرد که از ایشان نژاد نه پیوست مگر سه پسر نوح، سام و حام و یافث و خلق همه از نژاد ایشان‌اند. زهری گفت: عرب و اهل فارس و روم و شام و یمن از فرزندان سام، و ترک و صقالبه و یأجوج و مأجوج از فرزندان یافث، و سند و هند و زنج و حبشه و بربر و نوبه و همه سیاهان از فرزندان حام. و سیاهی ایشان از آن بود که حام در کشتی با اهل مباشرت کرد، و نوح دعاء کرد تا رب العزة نطفه وی بگردانید.

تاریخیان گفتند: ولد یافث هفت برادر بودند: ترک و خزر و صقلاب و تاریس و منسک و کماری و الصین، و مسکن ایشان از حد مشرق تا جهت شمال بود.

و ولد حام نیز هفت برادر بودند: سند و هند و زنج و قبط و حبش و نوبه و کنعان، و مسکن ایشان از حد جنوب تا دبور و تا صبا بود، و سام را پنج پسر بود: ارم و ارفخشد و عالم و یفر و اسود. و عالم پدر خراسان بود، و هو خراسان بن عالم بن سام بن نوح. و اسود پدر فارس بود، و هو فارس بن الاسود بن سام، و یفر پدر روم بود، و هو الروم بن الیفر بن سام و میگویند: سام را پسری بود نام وی تارخ، و این تارخ پدر کرمان و ارمین بود، کرمان بن تارخ بن سام. و ارمین بن تارخ بن سام صاحب ارمینیه این دیار و بلاد معروف همه بنام ایشان باز خوانند.

و ارم مهینه پسران سام بود، و هفت پسر داشت: عاد و ثمود و صحار و طسم و جدیس و جاسم و وبار.

مسکن عاد بزمین یمن بود، و ثمود از حد حجاز تا به شام، و طسم به عمان و بحرین، و جدیس بزمین یمامه، و صحار از حد طائف تا بجبال طیئ، و جاسم از حد حرم تا به صفوان، و وبار بزمین وبار، و این اولاد ارم بزبان عربی مخصوص بودند، و ایشان عرب اول بودند که نسل و نژاد ایشان هم در آن عهد بریده گشت.

فَکَذَّبُوهُ فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ فِی الْفُلْکِ وَ أَغْرَقْنَا الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا إِنَّهُمْ کانُوا قَوْماً عَمِینَ‌ ای عموا عن الایمان و الهدی، و عمیت قلوبهم عن معرفة اللَّه و قدرته.

وَ إِلی‌ عادٍ أَخاهُمْ هُوداً اخاهم منصوب است به ارسال، یعنی: و أرسلنا الی عاد اخاهم، این برادری در نسب است نه در دین، و هود از صمیم قوم عاد بود و اشراف ایشان، و هو هود بن خالد بن الخلود بن عیص بن عملیق بن عاد، و ایشان را عمالقه از بهر آن گویند که فرزندان عملیق‌اند، و هو عملیق بن عاد بن ارم بن سام بن نوح، هود ایشان را گفت: یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ أَ فَلا تَتَّقُونَ تقوی نامی است همه هنرها را، و در قرآن بیشتر بمعنی توحید است.

قالَ الْمَلَأُ الَّذِینَ کَفَرُوا من قومه إِنَّا لَنَراکَ فِی سَفاهَةٍ السفاهة خفّة العلم و الرأی، یقال: ثوب سفیه، اذا کان خفیفا. وَ إِنَّا لَنَظُنُّکَ مِنَ الْکاذِبِینَ فیما تدّعی من الرسالة.

قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بِی سَفاهَةٌ این دلیل است بر حسن ادب وی و نیکویی جواب در مخاطبه، که آن سفاهت که با وی نسبت کردند از خود نفی کرد، و بر آن نیفزود آن گه گفت: وَ لکِنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمِینَ دلیل است که مردم بوقت ضرورت و حاجت روا باشد که صفت خود باز کند، و از خصال حمیده خود خبر دهد بر وجه اخبار نه بوجه تمدح. أُبَلِّغُکُمْ رِسالاتِ رَبِّی التی ارسلنی بها الیکم، وَ أَنَا لَکُمْ ناصِحٌ فیما ادعوکم الیه، مخلص فیما اؤدّی الیکم، أَمِینٌ عند اللَّه علی ما ابلغکم عن اللَّه. و یقال: امین عندکم ای کنت فیکم امینا فکیف تکذبوننی؟

أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلی‌ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ سبق تفسیره.

وَ اذْکُرُوا إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفاءَ مِنْ بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ میگوید: زیاد کنید این نعمت که اللَّه با شما کرد که شما را ساکنان زمین کرد از پس قوم نوح، و مساکن و منازل و اموال ایشان بشما داد. و کان مساکنهم فی الاحقاف من رمل عالج من حضرموت ال بحر عمان.

وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً این خلق را دو معنی گفته‌اند: یکی آنکه بمعنی خلقت است. میگوید: شما را در خلقت و صورت افزونی داد که بالای ایشان دوازده گز بود بیک قول، و هفتاد گز بیک قول، و هشتاد گز بیک قول، و از منکب ایشان تا بانگشتان دوازده گز بود. کلبی گفت: درازترین ایشان صد گز بود، و کوتاه‌ترین ایشان شصت گز. وهب گفت: سر ایشان چند قبه‌ای بود عظیم، و چشم خانه ایشان ددان بیابانی در آن رفتندی، و آن را مسکن و مأوی گرفتندی معنی دیگر. وَ زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً ای: فی الناس قوة و غلبة علیهم. میگوید: شما را افزونی داد تا بر مردمان تطاول کردید، و بر ایشان غلبه کردید. و این آن بود که عادیان در عهد خویش بر همه اولاد سام و حام و یافث غلبه کردند، و مستولی گشتند، و این در عصر شدید بن عمیق بود، که پسر برادر را ضحاک بن علوان بن عملیق بر فرزندان سام انگیخت تا ایشان را مقهور کرد، و ولایت و دیار ایشان بگرفت، و برادر ضحاک را غانم بن علوان بر فرزندان یافث انگیخت، و ایشان را مقهور کرد، و ابن عم خویش را الولید بن الریان بن عاد بن ارم بر فرزندان حام انگیخت، تا مهینان ایشان را کشت، و بر ملک ایشان مستولی شد، و مهینه فرزندان حام در آن عصر مصر بن القبط بن حام بود که در زمین مصر وی بنا کرد، و بنام وی باز خوانند. و گفته‌اند: ریان بن الولید که در روزگار یوسف (ع) ملک مصر بود، و ولید بن مصعب که فرعون موسی بود، و جالوت جبار که داود او را کشت، این همه از فرزندان ولید بن ریان بن عاد بودند. اینست که رب العالمین گفت: زادَکُمْ فِی الْخَلْقِ بَصْطَةً.

فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ ای: انعم اللَّه علیکم، فوحده لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ لکی تفلحوا فلا تعبدوا غیره.

قالُوا أَ جِئْتَنا لِنَعْبُدَ اللَّهَ وَحْدَهُ یعنی أ جئتنا لتأمرنا و تقول لنا؟ عادت عرب است که قول در نظام سخن فراوان فرو گذارند، از بهر آنکه مخاطب را بآن دانش بود، آن را مختصر فرو گذارند، چنان که گفت: وَ إِذْ یَرْفَعُ إِبْراهِیمُ الْقَواعِدَ الی قوله: «ربنا» یعنی و هما یقولان: «ربنا»، یَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا یعنی یقولون ربنا. فَأْتِنا بِما تَعِدُنا من العذاب إِنْ کُنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ فی العذاب الذی تعدنا به.

عرب وعد گویند در خیر و در شر، و وعید نگویند مگر در شر، و بشارت گویند در خیر و در شر، و نذارت نگویند مگر در شر.

قالَ قَدْ وَقَعَ هود گفت ایشان را: قَدْ وَقَعَ ای وجب، چنان که آنجا گفت فَقَدْ وَقَعَ أَجْرُهُ عَلَی اللَّهِ ای وجب، میگوید: واجب گشت شما را از خدای عذاب و خشم.

رجز و رجس نام عذاب است. أَ تُجادِلُونَنِی فِی أَسْماءٍ سَمَّیْتُمُوها یقول: أ تخاصموننی فی اصنام سمیتموها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ اسماء لا تستحقها. ما نَزَّلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ ای سمیتموها آلهة من غیر کتاب فیه حجة و بیان. این مجادله درین موضع همان محاجه است که در سورة البقره باز گفت از خصم ابراهیم: أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِی حَاجَّ إِبْراهِیمَ فِی رَبِّهِ؟ و در سورة الانعام گفت: وَ حاجَّهُ قَوْمُهُ. این محاجه و این مجادله آنست که پیکار میکردند، و داوری میجستند بر حق خدایی بتان را درست کردن و ایشان را بحق خدایی سزاتر دیدن. فَانْتَظِرُوا ان یأتیکم ما اعدکم. إِنِّی مَعَکُمْ مِنَ الْمُنْتَظِرِینَ مواعید اللَّه.

فَأَنْجَیْناهُ یعنی: هودا عند نزول العذاب، وَ الَّذِینَ مَعَهُ یعنی من آمن به بِرَحْمَةٍ مِنَّا ای بنعمة منا علیهم، و کذلک حکم اللَّه ان ینجی الانبیاء و المؤمنین.

وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا ای اهلکناهم هلاک استیصال. قطع دابر درین موضع و در سه جایگاه دیگر در قرآن در موضع بیخ بریدن نهاده است. دابر هر چیز آخر آنست. وَ اللَّیْلِ إِذْ أَدْبَرَ یعنی اذا تأخر. معنی «وَ قَطَعْنا دابِرَ» آنست که هلاک کردیم پسینه ایشان، چنان که جای دیگر گفت: فَهَلْ تَری‌ لَهُمْ مِنْ باقِیَةٍ. وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ یعنی لو بقوا ما کانوا لیؤمنوا.

اما قصه قوم عاد و هلاک شدن ایشان بباد عقیم بقول سدی و ابن اسحاق و جماعتی مفسران آنست که: ایشان قومی بودند بت پرستان و گردنکشان، و در زمین بتباهکاری میرفتند، و بر خلق عالم برتری میجستند، و مسکن ایشان دیار یمن و حضرموت بود تا بحد عمان، و بر سر کوه‌های بلند خود را خانها ساختند و قصرها و مصانع، چنان که اللَّه خبر داد از ایشان: وَ تَتَّخِذُونَ مَصانِعَ لَعَلَّکُمْ تَخْلُدُونَ، و چون کسی را عقوبت میکردند، از بالای آن قصرها بزیر می‌افکندند، و عالمیان را مقهور و مأسور خود کرده بودند، و سر به بیراهی و بت پرستی و شوخی در نهاده تا آن گه که رب العزة بایشان هود پیغامبر فرستاد، و ایشان در طغیان و تمرد بیفزودند، و پیغام خدای نشنیدند، و پیغامبر خدای را حرمت نداشتند. چون تمرد و بی‌حرمتی و بیباکی ایشان بغایت رسید، باران از ایشان وا ایستاد، و نبات از زمین برنیامد، و سه سال درین قحط و رنج و بلا بماندند. پس قومی را از وجوه و اعیان خود اختیار کردند، و بزمین حرم فرستادند به مکه، خانه خدا، و کعبه معظم مقدس، تا آنجا دعا کنند، و باران خواهند، و ایشان در زمان خویش کعبه را معظم و مشرف و محترم داشتندی، و آنجا دعا کردندی، و از خدای حاجتها خواستندی.

و سکان حرم در آن روزگار عمالقه بودند هم از نسب ایشان و قوم ایشان، پس چون آن قوم بیامدند، و ایشان هفتاد مرد بودند، سران و مهتران ایشان سه کس بودند: قیل بن عنز و لقمان بن العاد الاصغر و مرثد بن سعد. این قوم آمدند و بیرون از مکه به معاویة بن بکر فرو آمدند، مردی بود از نسب ایشان.

و سید عمالقه، معویه ایشان را یک ماه مهمان داری کرد. پس از یک ماه در حرم شدند تا دعا کنند. مرثد بن سعد در میان ایشان مسلمان بود. ایمان خویش پنهان میداشت. آن ساعت که ایشان عزم کردند تا در حرم شوند، گفت: ای قوم! بدعاء شما کاری برنیاید، و شما را باران نفرستند. باز گردید، و نخست بپیغامبر خویش ایمان آرید، تا کار شما راست شود، و در بسته گشاده گردد. ایشان چون از ایمان وی خبر بیافتند او را از میان قوم خود بیرون کردند، و در حرم نگذاشتند. پس جمله بحرم درآمدند، و رئیس ایشان قیل بن عنز دست برداشت و دعا کرد، گفت: الهنا! ان کان هودا صادقا فاسقنا فانّا قد هلکنا. و گفته‌اند: دعا این بود که: اللهم انی لم اجی‌ء لمریض فأداویه و لا لأسیر فأفادیه. اللهم اسق عادا ما کنت تسقیه. و آن عادیان که با وی بودند بمتابعت وی دست برداشته که: اللهم اعط قیلا ما سألک و اجعل سؤلنا مع سؤله.

مگر لقمان عاد که خود را از آن دعوت وابیرون برد، گفت: اللهم انی جئتک وحدی فی حاجتی فاعطنی سؤلی.

پس رب العزة جل جلاله سه پاره میغ فرستاد بسه رنگ: یکی سیاه، یکی سرخ، یکی سفید، ندایی شنید از میان میغ که: یا قیل! اختر ایها شئت. ای قیل! ازین سه آن یکی که خواهی اختیار کن قیل ابر سیاه اختیار کرد، گفت: آن را آب بیشتر بود، پس ندایی شنید از هوا که: اخترت رمادا رمدا لا یبقی من آل عاد احدا.

پس رب العالمین آن ابر سیاه بدیار عاد فرستاد. عادیان چون آن را بدیدند خرم گشتند، و شادی نمودند، و از آن شادی خمر و زمر بر عادت خویش پیش نهادند، و طرب کردند. این است که رب العزة گفت: فَلَمَّا رَأَوْهُ عارِضاً مُسْتَقْبِلَ أَوْدِیَتِهِمْ قالُوا هذا عارِضٌ مُمْطِرُنا. تا زنی از میان ایشان نام وی مهدد در آن میغ نظر کرد. پاره‌های آتش دید که از پیش آن می‌افتاد و مردانی را دید در آن میغ که آن را میراندند» و آتش از ایشان میافتد، آن زن فریاد برآورد، وا ویلاه کرد، و قوم خود را خبر داد که چه دید در آن حال. رب العزة باد عقیم بر ایشان فرو گشاد، چنان که گفتا: وَ أَمَّا عادٌ فَأُهْلِکُوا بِرِیحٍ صَرْصَرٍ عاتِیَةٍ، وَ فِی عادٍ إِذْ أَرْسَلْنا عَلَیْهِمُ الرِّیحَ الْعَقِیمَ.

روی عمرو بن شعیب عن ابیه عن جده، قال: اوحی اللَّه تعالی الی الریح العقیم أن تخرج علی قوم عاد فتنتقم له منهم. فخرجت بغیر کید علی قدر منخر ثور، حتی رجفت الارض ما بین المغرب و المشرق، فقال الخّزان لن نطیقها، و لو خرجت علی حالها لأهلکت ما بین مشارق الارض و مغاربها. فأوحی اللَّه الیها ان ارجعی و اخرجی علی قدر خرت الخاتم، فرجعت، فخرجت علی قدر خرت الخاتم.

و روی أن اللَّه امر الریح فأهالت علیهم الرّمال، فکانوا تحت الرمل سبع لیال و ثمانیة ایام، لهم انین تحت الرمل. ثم امر الریح فکشفت عنهم الرمال، فاحتملتهم فرمت بهم فی البحر.

سدی گفت: باد فرو گشادند بایشان، و ایشان را با آن شخصهای عظیم بر میگرفت، و بر هوا می‌برد، و چنان که پر مرغ را گرداند، اندر هوا ایشان را میگردانید، و نیست میکرد، و از بیم در خانها می‌گریختند، و آن باد هم چنان در خانهای ایشان را بر دیوار میزد، و پست میکرد، و بیرون می‌افکند. پس رب العزة مرغانی را پدید آورد، مرغهای سیاه، و ایشان را برگرفت و بدریا افکند. و روی زمین از ایشان پاک شد، و هود پیغامبر در آن وقت عذاب اندر حظیره‌ای نشسته بود، و از آن باد جز نسیمی خوش بوی نمیرسید.

و آن قوم که در مکه دعا کردند، هنوز از حله معاویة بن بکر بنرفته بودند که خبر هلاک عاد بایشان رسید، و ایشان را گفتند: هر یکی خود را اختیاری کنید، و حاجتی خواهید، تا حرمت کعبه را اجابت یابید. مرثد بن سعد گفت: «اللهم! أعطنی برا و صدقا. بار خدایا! نیکی و راستی و پاکی خواهم. رب العالمین دعاء وی اجابت کرد، و آنچه خواست بوی داد. قیل بن عنز را گفتند: تو چه خواهی؟ و چه حاجت داری؟ گفت حاجت من آنست که با من همان کنند که با عاد کردند، که پس از ایشان مرا زندگانی بکار نیست، و بی‌ایشان مرا روزگار نیست، در آن حال او را عذاب رسید و هلاک شد. لقمان بن عاد را گفتند: تو چه خواهی؟ گفت: مرا عاد بکار نیست. من خویشتن را آمده‌ام، و از بهر خود حاجت می‌خواهم. مرا عمر درازی باید عمر هفت کرکس. قال: فعمّر عمر سبعة انسر، فکان یأخذ الفرخ حین یخرج من بیضه، حتی اذا مات اخذ غیره، فلم یزل یفعل ذلک حتی اتی علی السابع، فکان کل نسر یعیش ثمانین سنة، فلما لم یبق غیر السابع قال ابن اخی لقمان یا عم! ما بقی عمرک الا هذا النسر. فقال له: یا ابن اخی! هذا لبد، و لبد بلسانهم الدهر. فلما انقضی عمر لبد، طارت النسور غداة من رأس الجبل، و لم ینهض لبد فیها، و کانت نسور لقمان لا تغیب عنه، انما هی بعینه. فلما لم یر لقمان لبد نهض مع النسور، و قام الی الجبل، لینظر ما فعل لبد. فوجد لقمان فی نفسه وهنا لم یکن یجده قبل ذلک. فلما انتهی الی الجبل ناداه: انهض یا لبد! فذهب لینهض، فلم یستطع، فسقط و مات، و مات لقمان معه، و فیه جری المثل: اتی امد علی لبد.

وهب گفت: پس از آنکه رب العزة عاد را هلاک کرده بود، هود پیغامبر از آنجا بمکه شد با جماعتی مؤمنان که بوی ایمان آورده بودند، و بمکه همی بودند، تا از دنیا بیرون شدند. اینست که رب العالمین گفت: فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا یعنی حین نزل العذاب، وَ قَطَعْنا دابِرَ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا ای استأصلناهم، و أهلکناهم عن آخرهم بالریح، وَ ما کانُوا مُؤْمِنِینَ.

قال عبد الرحمن بن سابط بین الرکن و المقام و زمزم قبر تسعة و تسعین نبیا، و ان قبر هود و شعیب و صالح و اسماعیل فی تلک البقعة. و روی عن علی: و ان قبر هود بحضر موت فی کثیب احمر.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode