گنجور

 
میبدی

قوله تعالی: فَکَیْفَ إِذا جِئْنا الآیة این کلمه تعظیم است، بلفظ تعجّب میگوید، و در ضمن آن توبیخ منافقان و جهودان است که صفت ایشان از پیش رفت.

میگوید: چون بود حال آن جهودان و منافقان در آن روز رستاخیز؟ و روا بود که این کلمه تعجّب تعظیم روز رستاخیز را بود، یعنی که چون بزرگوار و چه عظیم روزیست آن روز رستاخیز! که از هر امّتی در هر دوری که بودند پیغامبر ایشان بیاریم، تا بر امّت خویش گواهی دهند، نیکان را بر نیکی و بدان را بر بدی، و گواهی دهند قومی را که رسالت پذیرفتند، و استقبال فرمان حق کردند، و گواهی دهند بر قومی که رسالت نپذیرفتند، و از حق سر کشیدند.

آن گه گفت: وَ جِئْنا بِکَ و ترا نیز بیاریم ای محمد، عَلی‌ هؤُلاءِ شَهِیداً تا برین کافران مکه و منافقان مدینه گواهی دهی، که چه کردند از نابکار؟ و چه گفتند از ناسزا؟ عبد اللَّه مسعود گفت: رسول خدا (ص) مرا فرمود که: از قرآن چیزی بر خوان، سورة النساء بر خواندم، تا اینجا رسیدم که فَکَیْفَ إِذا جِئْنا مِنْ کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ، گریستن برسول (ص) درافتاد، آن گه گفت: بس که خواندی.

یَوْمَئِذٍ یعنی: فی ذلک الیوم، یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا یعنی کفّار امّة محمد (ص)، وَ عَصَوُا الرَّسُولَ و هو نبیّنا محمد (ص) لَوْ تُسَوَّی بفتح تا و تشدید سین، بی امالت، مدنی و شامی خوانند، علی بناء الفعل للفاعل، و این از باب تفعّل است مطاوع سوّی، یقال: سوّیته فتسّوّی، و اصل، تتسوّی است مضارع تسوّی. تاء دوم در سین مدغم کردند تسوّی شد. حمزه و کسایی تسوّی خوانند بفتح تا و تخفیف سین بامالت، و اصل هم تتسوّی است، تاء دوم که ایشان مدغم کردند اینان حذف کردند، و امالت این فعل نیکوست، که الفش در تثنیه یاء میگردد و درین هر دو قراءت فعل مسند است با زمین و این بر سبیل اتّساع و مجاز است، و معناه: لو تسوّوا بالأرض فیصیرون مثلها ترابا، کما قال تعالی: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً.

این همچنانست که گویی: ادخلت الخاتم فی الاصبع. باقی لَوْ تُسَوَّی خوانند بضمّ تاء و تخفیف سین بی‌امالت، علی بناء الفعل للمفعول به، و این از باب تفعیل است، مضارع سوّیت، یقال: سوّیت بفلان الأرض، اذا دفنته فیها فتسوّت به الأرض، و معناه: و یجعلون و الأرض سواء. میگوید: در آن روز منافقان و مشرکان که از استوار داشتن رسول (ص) و پذیرفتن رسالت وی سرکشیدند، خواهند و آرزو کنند که: اگر زمین را با ایشان هموار کنندید، یعنی دوست دارند که ایشان را با زمین یکسان کنند، و ایشان را خاک گردانند. و چون بفتح تاء خوانی معنی آنست که: خواهند و آرزو کنند که اگر زمین با ایشان هموار شدی، یعنی دوست دارند که خاک شدندی و مانند زمین گشتندی، و با آن یکی شدندی. و تفسیر این آیت آنجا است که گفت: یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنِی کُنْتُ تُراباً، و این آن گه گویند که ربّ العالمین بهایم‌را و جمله طیور و سباع را گوید: کونی ترابا فتصیر ترابا.

تُسَوَّی بِهِمُ الْأَرْضُ وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً این کلمه از مشکل قرآن است که جایی دیگر گفت حکایت از مشرکان: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ، و جایی دیگر: بَلْ لَمْ نَکُنْ نَدْعُوا مِنْ قَبْلُ شَیْئاً، ایشان در قیامت خواهند گفت که: ما هرگز مشرک نبودیم، و جز از خدای نپرستیدیم، و این پنهان داشتن کفر و شرک است، و اینجا میگوید: وَ لا یَکْتُمُونَ اللَّهَ حَدِیثاً هیچ سخن از اللَّه پنهان ندارند.

معنی آنست که: لا یستطیعون ان یکتموا اللَّه حدیثا. ابن عباس گفت: ایشان در قیامت چون بینند که اللَّه گناهان اهل اسلام میآمرزد، و شرک نمیآمرزد، گویند: ما نیز اهل گناهان بودیم نه اهل شرک. ربّ العزّة با ایشان گوید: أَیْنَ شُرَکاؤُکُمُ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ؟ کجااند آن انبازان شما با من که میگفتید بدروغ؟ ایشان گویند: وَ اللَّهِ رَبِّنا ما کُنَّا مُشْرِکِینَ باللّه خداوند ما که ما هرگز از انباز گیران نبودیم با خدای آن گه مهر بر دهنهای ایشان نهند، و دستها و پایهای ایشان گویا کنند، تا کردهای ایشان همه باز گویند. آن گه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندی، و این کتمان نکردندی، که بر اللَّه هیچ چیز پوشیده نشود.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ وَ أَنْتُمْ سُکاری‌ قرب یقرب بر وزن فعل یفعل، قرب وقوع است، و قرب یقرب علی فعل یفعل قرب لزوم است، قرب یعنی گرد چیزی گشت و نزدیک آن گشت، و قرب نزدیک شد، و امّا قرب یقرب فهو من قرب الماء اذا اورده. و سکر مأخوذ است از سکر، و سکر بستن بود، یقال: سکرت الماء ای حبسته، و مستی را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خود، و عقل محتبس شود. میگوید: ای ایشان که بگرویدند گرد نماز مگردید در حالت مستی، یعنی گرد جای نماز مگردید نماز کردن را، و این آیت پیش از آیت تحریم خمر آمده، و شرح این قصّه در سورة البقره رفت. ضحاک بن مزاحم گفت: این نه سکر خمر است، که این سکر خوابست، یعنی که با غلبه خواب و اضطراب عقل، نماز مکنید. و بر وفق این تفسیر خبر مصطفی (ص) است: «اذا نعس الرّجل و هو یصلّی فلینصرف، لعلّه یدعو علی نفسه و هو لا یدری»، و یقرب منه‌

قوله (ص): «اذا قام احدکم من اللّیل، فاستعجم القرآن علی لسانه، فلم یدر ما یقول فلیضطجع».

و روایت کنند از عبیدة السلمانی که گفت: این آیت در شأن کسی است که حاقن بود، و آن خبر بدلیل آرد که مصطفی (ص) گفت: «لا یصلّینّ احدکم و هو یدافع الأخبثین».

و قول درست آنست که: سکر خمر است، و اعتماد بر آنست.

وَ لا جُنُباً نصب علی الحال است، یعنی: لا تقربوا الصّلاة و أنتم جنب.

میگوید: گرد جای نماز مگردید در حال جنابت. اگر گوئیم لا تَقْرَبُوا الصَّلاةَ میگوید: گرد جای نماز مگردید، تقدیر چنان باشد که: لا تقربوا موضع الصّلاة و هو المسجد، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. جنب نامی است مرد را و زن را، و وحدان را و جمع را، یقال: رجل جنب و امرأة جنب و رجال جنب و نساء جنب. جنابت بایلاج حاصل شود یعنی: بتغییب الحشفة فی ایّ فرج کان، اگرچه انزال با آن نبود، یا بانزال حاصل شود اگرچه ایلاج با آن نبود، و مرد و زن در آن یکسان است.

آن گه گفت: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ میگوید در حال جنابت گرد مسجد مگردید، مگر در راه رفتن و آنجا بگذشتن، که راهی دیگر نباشد، و ضرورت بود، یا در مسجد خفته بود و جنابتش رسد بیرون رفتن او را ضرورت بود، یا آب که در آن غسل میکند، در مسجد بود، بکناره آب رفتن ضرورت بود. یزید بن ابی حبیب گفت: جماعتی بودند از انصار که درهای سرای ایشان در مسجد بود، و چون بیرون می‌آمدند در حال جنابت ممرّ ایشان در مسجد میبود، و ایشان را از آن کراهیت میآمد. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و ایشان را در مسجد گذشتن در حال جنابت رخصت داد. امّا علی و ابن عباس و ابن جبیر و ابن زید و مجاهد و جماعتی میگویند که: إِلَّا عابِرِی سَبِیلٍ معنی آنست که: الّا ان تکونوا مسافرین، و لا تجدون الماء فتیمّموا، و بقول اینان صلاة عین نماز است، نه جای نماز، و در آن حذف مضاف نیست. میگوید در حال جنابت نماز مکنید، تا آن گه که غسل کنید، مگر که مسافران باشید، و آب نیابید، تیمّم کنید در آن حال، و نماز کنید که روا است.

حَتَّی‌ تَغْتَسِلُوا یعنی: من الجنابة. و غسلهای واجب چهاراند: غسل جنابت، و غسل حیض، و غسل نفاس، و غسل دادن مرده. بعد از این چهار غسلها همه مسنون است و آن دوازده‌اند: غسل آدینه، و غسل هر دو عید، و غسل آفتاب و ماه گرفتن، و غسل استسقا، و غسل کافر که مسلمان شود، و غسل دیوانه که باهوش آید، و غسل کردن از شستن مرده، و غسل احرام، و غسل در مکّه رفتن، و غسل وقوف، و غسل رمی، و غسل طواف.

و فرض غسل آنست که همه تن بشوید، و آب بأصل مویها برساند، و نیّت رفع جنابت کند. و کمال غسل آنست که در خبر عائشه است، قالت: «کان رسول اللَّه (ص) اذا اغتسل من الجنابة بدأ فغسل یدیه، ثمّ یتوضّأ کما یتوضّأ للصّلوة، ثمّ یدخل اصابعه فی الماء، ثمّ یخلّل بها اصول الشّعر، ثمّ یصبّ علی رأسه ثلاث غرفات من ماء، ثمّ یفیض الماء علی جلده کلّه».

وَ إِنْ کُنْتُمْ مَرْضی‌ و اگر بیماران باشید، یعنی بیماری که رسیدن آب بوی زیان دارد، چنان که بر تن جراحتی دارد، یا شکستگی عضوی از اعضاء، یا آبله و مانند آن، وی را درین بیماری رخصت هست که آب بگذارد، و تیمّم کند، بدلیل خبر جابر عبد اللَّه، گفتا: در سفری بودیم و یکی را از رفقاء ما سر بشکستند، و او را احتلام رسید. از یاران خود پرسید که مرا هیچ رخصتی بود آب بگذاشتن و تیمّم کردن؟ ایشان گفتند: ترا هیچ رخصت ندانیم در تیمّم با قدرت آب. آن گه غسل کرد، و فرمان یافت. رسول خدا را از آن خبر کردند، گفت: «قتلوه قتلهم اللَّه، ألا سألوا اذا لم یعلموا؟ فانّما شفاء العیّ السّؤال، انّما کان یکفیه أن یتیمّم، و یعصب علی جرحه خرقة، ثم یمسح علیها، و یغسل سائر جسده».

أَوْ عَلی‌ سَفَرٍ یا در سفری باشد، اگر دراز بود آن سفر یا کوتاه، چون آب نیابد، یا افزونی از آب خوردنی نیابد، و وقت نماز درآید، تیمّم کند. امّا اگر عذر بیماری و سفر نبود، و آب نیابد بمذهب شافعی (رض) آنست که تیمّم کند، و نماز کند، پس چون بآب در رسد آن نماز قضا کند. و مالک و اوزاعی و ابو یوسف میگویند بتیمّم نماز کند، و بر وی قضاء نماز نبود. ابو حنیفه گفت: نه تیمّم کند و نه نماز، تا آن گه که بآب در رسد و بوضو نماز کند.

أَوْ جاءَ أَحَدٌ مِنْکُمْ مِنَ الْغائِطِ غائط گو است در زمین، و اینجا کنایت از قضاء حاجت آدمی. و این نام غائط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران، در زمان اوّل بصحرا میشدند، و گوها میجستند نشست را.

أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ بی الف اینجا و در سورة المائده قراءت حمزه و کسایی است، از لمس یلمس، و این لمس هم بدست بود، و هم بدیگر جوارح. و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است، و مثل این در قرآن آمده است بر لفظ فعل، چنان که گفت: لَمْ یَمْسَسْنِی بَشَرٌ، لَمْ یَطْمِثْهُنَّ.

باقی لامَسْتُمُ بألف خوانند در هر دو سورة. و روا باشد که فعل هم از یکی باشد، وگرچه تلفظ فاعل است چون عاقبت اللّصّ، و طارقت النّعل، و عافاک اللَّه.

و روا بود که فعل از هر دو بود، کالمجامعة و المباضعة و المباشرة، لاشتراکهما فی ذلک. و در معنی لمس و ملامسة علما مختلف‌اند. علی بن ابی طالب (ع) و عبد اللَّه بن عباس و ابو موسی و حسن و مجاهد و قتاده گفتند: بمعنی مجامعت است ای جامعتم. و ابو حنیفه و اصحاب او برین‌اند، و کان ابن عباس یقول: اراد اللَّه به الجماع و کنّی عنه لأنّه کریم. و عمرو بن عبد اللَّه مسعود، و عبد اللَّه عمر، و عمار یاسر و شعبی، و نخعی، و ابو عبیده گفتند: التقاء بشرتین است: بشره به بشره رسیدن، و اهل مدینه و اهل حجاز و شام برین‌اند، و مقوّی این قول دلالت لفظ است بر آن، و حمل المعنی علی اللفظ اولی من حمله علی الکنایة عنه من غیر ضرورة دعت الیه.

و در حکم آیت فقها مختلف‌اند: مذهب شافعی آنست که اگر مرد زن را پاسد، یا زن مرد را پاسد بدست یا بغیر دست، چنان که بی‌حائلی بشره ببشره رسد، طهارت پاسنده باطل گشت، و در طهارت پاسیده دو قول است: و مذهب اوزاعی آنست که اگر بدست پاسد طهارت باطل شود، و بغیر دست باطل نشود همچون مسّ فرج، و مذهب مالک و احمد و اسحاق و لیث سعد آنست که: اگر بشهوت پاسد طهارت منتقض شود، و اگر بی‌شهوت بود منتقض نشود. و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف آنست که: اگر پاسیدن تمام باشد بغایتی که از آن انتشار پدید آید، طهارت باطل کند، و اگر چنین نبود باطل نکند. و اگر طفله‌ای باشد که در محلّ شهوت نباشد از صغر، یا زنی از ذوات الرّحم که نکاح وی او را حلال نباشد، شافعی را درین دو قول است. و در پاسیدن موی و ناخن و دندان خلافست، و جماعتی از اصحاب وی بر آنند که بپاسیدن این هر سه، طهارت منتقض نشود قولا واحدا.

أَوْ لامَسْتُمُ النِّساءَ فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً میگوید: اگر زنان را پاسیده باشید، و آبدست باید کرد، یا بزن رسیده باشید، و غسل باید کرد، و آب نیابید تیمّم کنید. معنی تیمّم قصد است، یقال یمّم و تیمّم ای قصد، و الصعید التّراب، سمّی صعیدا لأنّه یصعد من باطن الأرض. میگوید: آهنگ خاک پاک کنید، خاکی خشک، آزاد از آمیغ، مگر از ریک. صعید روی زمین است، و «طیّب» آنست که نه پلید باشد نه آمیخته با چیزی، نه از جنس زمین. و تیمّم از خصائص این امّت است، هرگز هیچ امّت را نبودست پیش ازین امّت. مصطفی (ص) گفت: «فضّلنا علی النّاس بثلاث: جعلت الأرض کلّها لنا مسجدا، و جعلت تربتها لنا طهورا، اذا لم نجد الماء، و جعلت صفوفنا کصفوف الملائکة»

و بدو تیمّم آنست که عائشه روایت کند، و این خبر در صحیح است، گفت: یا رسول خدا (ص) در بعضی از سفرها بیرون شدیم، چون به ذات الجیش رسیدیم، عقد من گم شد، و آنجا قطره‌ای آب نبود با کس، و دشتی مجدب بی‌نبات و بی‌آب بود. مصطفی (ص) آنجا بیستاد، و مردمان برجستن آن برخاستند. مردمان ابو بکر را گفتند: بینی که عائشه چه کرد؟ رسول خدا و یاران را اینجا موقوف کرد، و با هیچ کس قطره‌ای آب نه، در دشتی خشک.

ابو بکر آمد نزدیک مصطفی (ص)، و مصطفی سر در کنار من نهاده بود، و در خواب شده، و مرا گفت که: رسول خدا را اینجا در زمینی خشک بی‌آب بداشتی، و با کس قطره‌ای آب نه، و با من عتاب میکرد، و آنچه اللَّه خواست میگفت، و سر دست در پهلوی من میزد. مصطفی (ص) سر بر کنار من داشت در خواب، و من نمیتوانستم جنبیدن که نباید که بیدار شود. آنجا بودیم چون بامداد شد قطره‌ای آب نبود جبرئیل آمد، و فرمان آورد بتیمّم. سید بن حضیر گفت: ما هی بأوّل برکتکم یا آل ابی بکر؟ و چون شتر بر کردیم بر گرفتن را، عقد من از زیر پهلوی شتر بیرون آمد. ۶۵ امّا کیفیّت تیمّم آنست که: چون وقت نماز درآید اوّل آب طلب کند، اگر آب نیابد، یا چندان یابد که خوردن وی را، و رفیقان وی را چیزی بسر نیاید، یا در راه آب دزدی باشد، یا کسی یا چیزی که از وی ترسد، یا آب ملک دیگری بود، و بوی نفروشد مگر بزیادت قیمت آن، یا جراحتی دارد، یا بیماری که اگر آب بکار دارد هالک شود، یا خطر آن بود که بیماری دراز شود، چون این عذرها ظاهر بود، و وقت نماز درآمده باشد، جایی که خاک پاک باشد طلب کند، چنان که در آن هیچ نجاستی نبود، و مستعمل نباشد، و بیرون از خاک جوهری دیگر چون زرنیخ، و گچ، و آهک، و سرمه، در آن نبود، و نه آمیغ زعفران و مشک، و ذریره، و امثال آن. آن گه هر دو دست بر آن زند، چنان که گرد برخیزد، و انگشتان بهم باز نهد، و نیّت استباحت نماز کند نه نیّت رفع حدث، و جمله روی خویش بآن مسح کند، و بر وی نیست که بتکلّف خاک بمیان مویها رساند، پس اگر انگشتری دارد بیرون کند، و دیگر باره دو دست بر خاک زند، انگشتها از یکدیگر گشاده، و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست نهد، و بر پشت کف براند، چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد، و بر کناره ساعد نهد، پس این باطن انگشتان دست چپ برین صفت بر پشت ساعد راست براند تا بمرفق. آن گه باطن کف چپ بر باطن ساعد راست نهد، و ابهام بردارد و براند تا بکوع، چون بکوع رسد باطن ابهام جهت پشت ابهام راست براند.

پس دست راست بر دست چپ همچنین کند که گفتیم، و براند، و بدین صفت که بیان کردیم آن را مسح کند. آن گه کف هر دو دست بهم درمالد، و انگشتان بمیان یکدیگر برآرد، و بمالد. و اگر زیادت ازین کند چندان که غبار بجمله دست رسد روا باشد. و آن گه باین یک تیمّم یک فریضه نماز بیش نگزارد، و نوافل چندان که‌ خواهد. و چون فریضه دیگر خواهد کرد، دیگر بار تیمّم کند. این شرح و بیان مذهب شافعی است. و ابو حنیفه در بعضی ازین مسائل می‌خلاف کند، گفت: وقت نماز درآمدن در تیمّم شرط نیست، و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست، و گفت: بیک تیمّم بیش از یک فریضه گزاردن رواست. هم چنان که بیک طهارت چندان که خواهد فرائض نماز گزارد، تیمّم همچنانست. و گفت: در تیمّم اعتبار بخاک نیست، بلکه اگر دست بر سنگ سخت زند، و مسح کند رواست، و هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ و سنگ و مثل آن تیمّم بر آن روا بیند. و بمذهب مالک اعتبار بزمین است و هر چه بزمین متّصل، چون درخت و نبات. اگر دست بر درخت زند و مسح کند روا بیند. و ثوری و اوزاعی درین بیفزودند، و گفتند: اعتبار بزمین و هر چه بر زمین است اگرچه متصل نباشد، تا آن حدّ که اگر بر زمین برف و تگرگ بود دست بر برف و تگرگ زند و مسح کند، روا دارند. امّا شافعی گفت: اعتبار بخاکست، که مصطفی (ص) خاک مخصوص کرد، گفت: «و جعل ترابها لنا طهورا».

و طلب آب واجب است که اللَّه گفت: فَلَمْ تَجِدُوا ماءً فَتَیَمَّمُوا، و تا طلب در پیش نبود، فلم تجدوا معنی ندهد و قصد کردن بزمین نقل خاک را واجب است، که اللَّه گفت: فَتَیَمَّمُوا صَعِیداً طَیِّباً.

گفته‌اند که: طیّب آن زمین و آن خاکست که نبات بیرون دهد، هر چه نبات از آن نروید طیّب نبود، یدلّ علیه قوله تعالی: وَ الْبَلَدُ الطَّیِّبُ یَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ.

روی عمران بن حصین: انّ رسول اللَّه (ص) رأی رجلا معتزلا لم یصلّ مع القوم، فقال: «یا فلان! ما منعک انّ تصلّی مع القوم؟» فقال: یا رسول اللَّه اصابتنی جنابة و لا ماء.

قال: «علیک بالصّعید، فانّه یکفیک».

قال: عمرانی: صلّیت خلف رسول اللَّه (ص)، و کان فینا رجل جنب، فأمره النّبیّ (ص) أن یتیمّم و یصلّی، فلمّا وجد الماء امره النّبیّ (ص) أن یغتسل، و لم یأمره ان یعید الصّلاة.

و عن ابی ذر (رض) قال: قال رسول اللَّه (ص): «الصّعید الطّیّب وضوء المسلم و لو لم یجد الماء عشر سنین».

فَامْسَحُوا بِوُجُوهِکُمْ وَ أَیْدِیکُمْ إِنَّ اللَّهَ کانَ عَفُوًّا غَفُوراً و در دعاء پیغامبر است: «اللّهمّ انّک عفوٌّ تحبّ العفو فاعف عنّی، اللّهمّ انّی ظلمت نفسی ظلما کثیرا، و لا یغفر الذّنوب الّا انت، فاغفر لی مغفرة من عندک، و ارحمنی انّک انت الغفور الرّحیم».

هر دو نام بمعنی نام متقارب‌اند، «عفو» محو است، و «غفر» تغطیه، یعنی: یمحو آثار الاجرام بجمیل المغفرة.

أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیباً مِنَ الْکِتابِ الآیة کتاب اینجا تورات است، و آیت در شأن جهودان است. یَشْتَرُونَ الضَّلالَةَ یعنی یختارونها علی الهدی بتکذیب محمد (ص).

وَ یُرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ ان تخطئوا طریق الهدی، کما انّهم اخطؤوها.

میگوید: آن جهودان که پیش از بعثت محمد، بوی ایمان داشتند، اکنون آن ایمان که بوی داشتند بتکذیب وی بفروختند، و ضلالت بر هدی اختیار کردند، و تحریف و تبدیل در صفت وی آوردند، و میخواهند که شما نیز که مؤمنان‌اید راه راست گم کنید، و تحریف و تبدیل ایشان بخرید. از ایشان نصیحت مخواهید و مپذیرید، که ایشان دشمنان شمااند، و اللَّه تعالی دشمنان شما از شما به شناسد.

وَ کَفی‌ بِاللَّهِ وَلِیًّا وَ کَفی‌ بِاللَّهِ نَصِیراً ای: و کفی اللَّه ولیّا و کفی اللَّه نصیرا.

و «باء»، تأکید را درآورد، و بمعنی امر است، ای اکتفوا باللّه عزّ و جلّ.

مِنَ الَّذِینَ هادُوا خواهی بآیت پیش در رسان، یعنی: اوتوا نصیبا من الکتاب من الّذین هادوا، تا تفسیر آن باشد، و خواهی از آن بریده کن، یعنی: من الّذین هادوا قوم یحرّفون الکلم. کلم سخنان خدا است در نبوّت محمد (ص) در کتاب تورات.

وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا بظاهر میگفتند که فرمان برداریم، امّا در دل میداشتند که فرمان نبریم و سرکشیم. وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ این چنان است که گویند: اسمع لا سمعت، بشنو که مشنوایا. «و راعنا» بزبان عربی میگفتند، یعنی: ارعنا سمعک، و این بزبان عرب از طریق مراعات است، امّا بزبان عبری هجو است و سبّ، از رعونت برگرفته‌اند.

لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ اصل لیّا، لویا است، امّا «واو» در «یا» مدغم کردند.

وَ طَعْناً فِی الدِّینِ ای وقیعة فی دین الاسلام. یعنی که ایشان بطعن میگویند که: دین آنست که ما درآنیم، نه دین محمد. و گفته‌اند که: دین اینجا محمد (ص) است او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین.

ربّ العالمین گفت: وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا اگر آن جهودان بجای عصینا، اطعنا گفتندید، و بجای راعنا، اسمع و انظرنا گفتندید، لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ، ایشان را آن به بودی، و بعدل و صوابتر بودی، از تحریف که آوردند، و طعن که کردند.

وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فلذلک لا یقولون ما هو خیر لهم. میگوید: اللَّه بر ایشان لعنت کرد، و از بر خود براند، آنست که آنچه ایشان را به است نمیگویند.

فَلا یُؤْمِنُونَ إِلَّا قَلِیلًا میگوید: آنچه ایشان بآن ایمان آوردند در جنب آنچه بآن کافر شدند اندکیست، و آن آنست که میگفتند: اللَّه خدای ماست، و بهشت و دوزخ حقّ است. میگوید: این با تکذیب محمد (ص) و کافر شدن به قرآن هیچ چیز نیست، و ایشان را از عذاب نرهاند.

یا أَیُّهَا الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ آمِنُوا بِما نَزَّلْنا مُصَدِّقاً لِما مَعَکُمْ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) با دانشمندان جهودان سخن گفت، عبد اللَّه صوریا و کعب اسید و مالک ضیف، گفت: یا معشر الیهود! از خدا بترسید، و مسلمان شوید که شما میدانید که من راست میگویم، و آنچه آوردم حق است و راست. ایشان منکر شدند، و بر کفر خویش اصرار نمودند. ربّ العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که ای اهل تورات! ایمان آرید به محمد، و به قرآن که فرو فرستادیم، استوار گیر و گواه آن تورات که با شما است.

مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی‌ أَدْبارِها طمس آنست که چشم و بینی و دهن و حاجب همه از آن محو کنند، و رویها همچون پایهای شتر کنند، و همچون قفاهای ایشان کنند. أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ ای نجعلهم قردة و خنازیر کما فعلنا بأوائلهم. اگر کسی پرسد چون که ایشان را بیم داد بعقوبت طمس اگر ایمان نیارند، پس ایمان نیاوردند و عقوبت طمس بر ایشان هم نرفت؟

جواب آنست بقول مبرد که: این وعید در حقّ جهودان باقی است و منتظر، که پیش از قیامت بایشان در رسد لا محالة تحقیق این وعید را. و گفته‌اند این وعید بشرط آن بود که اگر از ایشان هیچکس مسلمان نشود، ایشان را روی بگردانند، پس عبد اللَّه سلام و اصحاب وی و کعب احبار مسلمان شدند، و این عقوبت از باقی برداشتند. آن روز که این آیت فرو آمد عبد اللَّه سلام این وعید بشنید، پیش از آنکه باهل خود بازگشت، آمد بر رسول خدا گفت: یا رسول اللَّه از آن پس که آن وعید بشنیدم ترسیدم که اگر مرا روی باز پس گردانند پیش از آنکه بتو رسم، و عمر خطاب این آیت بر کعب احبار خواند. کعب از بیم آنکه این عقوبت درو رسد گفت: یا ربّ! آمنت، یا ربّ اسلمت.

قول حسن و مجاهد و سعید جبیر درین سؤال آنست که: طمس ایشان ارتداد ایشان بود، یعنی که جهودان پیش از مبعث مصطفی (ص) بوی ایمان داشتند، و پس از مبعث وی بوی کافر شدند، روی دل ایشان از آن هدی و بصیرت که در آن بودند برگردانیدند، و در کفر و ضلالت بماندند. و قال ابن زید: طمسهم محو آثارهم من وجوههم و نواحیهم الّتی هم بها.

فَنَرُدَّها عَلی‌ أَدْبارِها حتّی یعودوا الی حیث جاءوا منه بدیا، و هو الشام، ذلک فی اجلاء بنی النضیر الی الشام قصة طویلة.

وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا لا رادّ لحکمه، و لا ناقض لأمره. میگوید: کاری که اللَّه گوید که کنم، آن در حکم وی کردنی است. معنی دیگر: فرمانی که اللَّه دهد بآن کار کردنی است. ابو مسلم خلیلی را گفتند استاد کعب احبار که: چه چیز ترا بر مسلمان شدن داشت؟ که در روزگار رسول خدا و در روز ابو بکر مسلمان نشدی؟! گفت: آواز قرآن خوانی شنیدم از لشکرگاه سپاه عمر خطاب در شام، که این آیت میخواند، همه شب بر روی خود میترسیدم که نباید که صورت من مطموس شود. بامداد پگاه آمدم و مسلمان شدم.

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode