گنجور

 
مسعود سعد سلمان

نه چو تو در زمانه ناموری

نه چو نام تو در جهان سمری

عزم تو کف حزم را تیغی است

حزم تو روی عزم را سپری

نه چو کین تو ظلم را زهری

نه چو مهر تو عدل را شکری

بی هوای تو نیست هیچ دلی

بی ثنای تو نیست هیچ سری

مال شد در جهان چو منهزمی

تا بر او یافت جود تو ظفری

رعد کردار در هوا افتد

از هوای تو در زمان خبری

فلکی خیزد از تو هر نفسی

عالم باشد از تو هر نظری

یک صله مادح تو ناستده

اندر آید دمادمش دگری

پیش چشمت نعوذبالله ازو

نیست چرخ و زمانه را خطری

کس نبیند چو تو کمربندی

در جهان پیش هیچ تاجوری

خاص خسرو رشید باقی باد

که جهان را جمال باقی باد

چرخ بی حشمت تو روشن نیست

ملک بیرای تو مزین نیست

نیست آهن به بأس و همت تو

ورچه چیزی به بأس آهن نیست

بی نمودار طبع صافی تو

صورت مکرمت معین نیست

نیست از گفته تو یک نکته

که درو صد هزار مضمن نیست

خلق را با گشاد دشت قضا

بهتر از خدمت تو جوشن نیست

به جز از کین و مهر تو به جهان

شب تاریک و روز روشن نیست

تا ز دل نعره زد سیاست تو

فتنه را هیچ هوش در تن نیست

نیست یک شیر تند گردنکش

که تو را رام و نرم گردن نیست

کم ز کیخسرو نه ای زیراک

هر غلامیت کم ز بیژن نیست

سبب این بلند گفتن من

دولت توست فکرت من نیست

خاص خسرو رشید باقی باد

که جهان را جمال باقی باد

تا تو را بندگی زمانه کند

خدمت چرخ بی بهانه کند

آسمان بلند رتبت را

رتبت قدرت آستانه کند

تیر امید کز کمان بجهد

مال و گنج تو را نشانه کند

هر دری را که همت تو زند

فلک از دولت آستانه کند

اختران فلک شرار شوند

کآتش خشم تو زبانه کند

شکم حادثات آبستن

از نهیب تو آفکانه کند

موکب عدل تو چو بخروشد

به هزیمت ستم روانه کند

بچگان را ز امن تو دراج

زیر پر عقاب خانه کند

دست اقبال تو به خیر همی

در دهان قضا دهانه کند

غور ایام در نیابد چرخ

گر جز از رای تو کمانه کند

خاص خسرو رشید باقی داد

که جهان را جمال باقی باد

سوی هر مقصدت که رای کشد

زین تو جاه چرخ سای کشد

فر تایید تو به گیتی بر

هر زمان سایه همای کشد

مرکب جود تیز دست کند

در هزیمت نیاز پای کشد

به جلالت عنان دولت را

حکم جام جهان نمای کشد

لشکر نصرت نصیری را

گرد تو تیغ در سرای کشد

خلق بدخواه تو ز هیبت تو

دم و ناله بسان نای کشد

گردن دشمنت گرفته اجل

زین سرای اندر آن سرای کشد

هر زمانم بهار مدحت تو

در یکی باغ دلگشای کشد

صد هزاران گل ثنات درو

فکرت من به چند جای کشد

به همه کامهات آهسته

صنع و توفیق یک خدای کشد

خاص خسرو رشید باقی باد

که جهان را جمال باقی باد

ای سرشته به سیرت رادی

داد رادی به واجبی دادی

تازه در خسروی به حل و به عقد

صد طریق ستوده بنهادی

رنجها را برسم در بستی

عرصها را به قصد بگشادی

غرض مدح و محمدت بودی

وز پی جود و مکرمت زادی

عدل را نوربخش خورشیدی

ملک را آب داده پولادی

خلق را سودمند پیشگهی

شاه را استوار بنیادی

مملکت شاد شد به شاگردی

تا تو سر بر زدی به استادی

بودم آزاد زاده آزاد

بنده گشتم به بند بیدادی

وز تو آزادیم نباید از آنک

بندگی تو به ز آزادی

خاص خسرو رشید باقی باد

که جهان را جمال باقی باد

بسته طاعت تو گردون باد

گیتی از نعمت تو قارون باد

تا فلک را قران سعد بن است

بخت با دولت تو مقرون باد

صولت عز را جلالت تو

گوشمال زمانه دون باد

مدد دخل تو ز هر جانب

مدد مایه دار جیحون باد

حیله گوش و گردن مدحت

زر بی عدو در مکنون باد

دشمن تو از این جهان کم باد

وآنچه دشمن نخواهد افزون باد

هرکه اندر حساب تو ناید

از حساب زمانه بیرون باد

نار کردار حاسدت را دل

به حسد گفته باد و پر خون باد

جای نظاره گاه چشم تو را

زلف گلبوی و روی گلگون باد

فال شاهی به تو همایون شد

روی شادی به تو همایون باد

خاص خسرو رشید باقی باد

که جهان را جمال باقی باد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode