تو ای تن برامش میا و مرو
تو ای سر به شادی مخسب و مخیز
تو ای دل دژم باش و هموار باش
تو ای دیده خون ریز و پیوسته ریز
نبینید پیری که جان مرا
نشسته ست چون شیری اندر نخیز
بناگوش من پر ز شمشیر کرد
ز موی سپید اینت کین و ستیز
عجب می کند زان بناگوش من
که هرگز ندیده ست شمشیر تیز
از آن رو که با تیغ تیز آشنا
مر او را نبوده ست در رستخیز
شناسد مرا تیغ بران که کس
ندیده ست پشت مرا در گریز
چو نیزه روم در اجل بند بند
اگر همچو جوشن شوم ریز ریز
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بدین اندرون سال پنجاه نیز
بخورد و بورزید و بخشید چیز
شب تیره و زخم شمشیر تیز
ازین صعب تر چون بود رستخیز
مدان از ستاره بی او هیچ چیز
نه از چرخ و نز چارگوهر به نیز
چو غرشیده گشتی ز کین و ستیز
گرفتی ازو دیو راه گریز
اگر خود بیایی به دشت ستیز
کنم پیکرت را روان ریزریز
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.