گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
کوهی

شب رفته ایم در سر زلف توچون صبا

زلفت به تاب گفت که درویش مرحبا

چشمش بغمزه گفت چرا دیر آمدی

بکداختم چو آب ز الطاف بوالوفا

دیدم عیان بدیده او آن جمال را

او بدنهان نشسته چو مردم بچشم حا

جانرا بکشت چشمش و در حال زنده کرد

آخر بخنده های شکر بار جان فزا

لب بر لبم نهاد و زبان دردهان من

می خورد و مست از لب خود داد بوسها