بر تو باد ای جان که دل داری نگاه
هیچ نگذاری زور دلا اله
غیر او خود نیست موجودی دگر
گر بچشم خود کنی بر حق نگاه
گر همی خواهی وصال جاودان
از خدا جز وصل او چیزی مخواه
همچو شمعی باش شب ها تا بروز
در میان سوز و اشک و دود و آه
باش همچون آسمان همت بلند
تا برآید از دلت خورشید و ماه
برمه رخسار آن خورشید بین
جمله موجودات یک خال سیاه
از دل هر ذره آن آفتاب
همچو گل بنمود از برگ گیاه
جان موجودات از او موجود شد
همچنانکه دانه روید قشر و گاه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
کاش آن گوید که باشد بیش نه
بر یکی بر چند بفزاید فره
کرد آن دیوانه رامردی سؤال
گفت هان چونی تو ای شوریده حال
گفت بر هر پهلوئی گشتم براه
هم بتر من آمدم بیگاه و گاه
حضرت جان پرور دستور شاه
ای باستحقاق گیتی را پناه
ای براق وهم با ارشاد فکر
بر سپهر قدر تو نابرده راه
وی ز تاب مهر تو خورشید روی
[...]
پس حکیمش گفت کای سلطان مِه
آن کنیزک را بدین خواجه بدِه
غره شعبان سه شنبه چاشتگاه باده
بادهشان فرمود دادن پادشاه
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.